Daddy

Daddy

Vkookplanet


شونه‌ش رو به آرومی ماساژ داد و همونطور که سعی میکرد صدایی از خودش درنیاره،لامپ جلوی ورودی رو روشن کرد و به سمت هال راه افتاد...آه خسته بود!

مربی شنا بودن سختیای خودش رو داشت! مثلا اینکه باید به هرنفر حداقل یه بار جمله‌ی" تا وقتی کامل یاد نگرفتی شنا کنی، وارد عمق سه متری نشو" رو تهدیدوار میگفت و البته که روی همه تاثیرگذار نبود و روزانه مجبور بود دو یا سه نفر رو از عمق سه متری استخر نجات بده!

با یادآوری پسر بچه‌ چاقی که امروز از ترس غرق شدن ، مشت محکمی به کتفش زده بود، نفس عصبی کشید و کیفش رو روی زمین پرت کرد و روی مبل لم داد

"جونگکوک هنوز نیومده؟"

سوالی بود که تو ذهنش شکل گرفت و باعث شد نگاهش به سمت اتاق خواب کشیده بشه

دوست پسرش تو بار دو خیابون پایین‌تر کار میکرد و بعضی شبا حتی دیرتر از تهیونگ به خونه برمیگشت

سرش رو به عقب پرت کرد و چشماش رو بست، یه حموم داغ میخواست و بعد خواب،فقط خواب...

آه خسته‌ای کشید که با شنیدن صدای آروم جونگکوک، تو سینه‌ش حبس شد.

_ددی...


سرش رو بلند کرد و چشماش رو به سمت منبع صدا چرخوند و...ای کاش که نمیچرخوند!

دیدن جونگکوک تو اون پیراهن کوتاه سیاه و سفید و درحالی انگشتای ظریفش در حال چلوندن گوشه‌ی دامن پف پفیش بود و...آه!! اون گوشای گربه‌ای لعنتی!!

نفس کشیدن؟اصلا چجوری بود؟!

انگشت اشاره‌ی لرزونش رو بلند کرد و با نگاهش برای جلوتر اومدن فرشته‌ی زیباش التماس کرد

جونگکوک اما با دیدن خماری چشمای تهیونگ، فهمید که کارش رو درست انجام داده...باید یادش میموند از پارک جیمین به خاطر ایده‌ی فوق احمقانه ولی سکسیش تشکر کنه

به آرومی پاهاش رو به حرکت درآورد و جلوی تهیونگ ایستاد

_بیا نزدیکتر...


صدای دوست پسرش بم‌تر از اونی بود که فکرشو میکرد و البته که جونگکوک این تن صدارو فقط تو یه موقعیت خاص میشنید و اونم وقتی بود که ته‌ته کوچولو بیدار شده بود!

نخ نگاهش رو از چشمای تهیونگ کند و به جلوی شلوار پارچه‌ایش دوخت، ددیش تحریک شده بود و این به جونگکوک جرات بیشتر برای شیطنت میداد!

به آرومی جلوتر رفت و میون پاهای تهیونگ ایستاد و درحالی که به سمتش خم میشد، دستاش رو به تاج مبل تکیه داد و زانوش رو به سمت عضو تحریک شده‌ی تهیونگ خم کرد

ناله‌ی کشیده‌ی ددی تهیونگی باعث شد نیشخند بازیگوشی رو لباش بشینه.

انگشتاش رو دلبرونه روی گونه‌ی قرمز شده‌ی تهیونگ کشید و لباش رو با فاصله میلیمتری از لبای تهیونگ نگه داشت و شیطون زمزمه کرد:

_لباسم بهم میاد ددی؟


تهیونگ اما درحالی سعی میکرد ریتم نفس‌هاش رو کنترل کنه، مثل گوکی کوچولوش زمزمه کرد:

_تو همه‌چی بهت میاد بیبی‌بوی


خنده‌ی ریز جونگکوک و فشار بیشتر زانوش رو عضو تهیونگ باعث شد غرش آرومی از طرف ددیش نصیبش بشه و تو یه حرکت خودش رو نشسته روی پاهای تهیونگ ببینه.

_ته صبرم بود...


جمله‌ی آرومی بود که با عجله از میون لبای تهیونگ فرار کرد و مثل تشنه‌ای که به آب رسیده به لبای صورتی رنگ جونگکوک مک محکمی زد...آه بوی توت فرنگیش!


دستش رو به آرومی زیر دامن کوتاه گوکی سر داد و از روی شورت توریش چنگ محکمی به عضو جونگکوک زد؛ آه بلند جونگکوک میون لباشون خفه شد و به اوممم کشیده‌ای ختم شد

بی‌قراری گوکی کوچولوش، درحالی که سعی میکرد باسنش رو روی پاهای تهیونگ جلو و عقب کنه، خودش رو بیشتر از قبل تحریک میکرد.

تو یه حرکت جاهاشون رو عوض کرد و جونگکوک رو به مبل کوبوند و بدون اینکه فرصتی برای اعتراض به دوست‌پسرش بده، به سمت گردنش سر کج کرد...عطر مشترکشون رو بو کشید و گاز محکمی روی نرمی گردنش زد که با ناله‌ی معترض جونگکوک مواجه شد

سرش رو بلند و درحالی که دکمه‌های پیراهن سفیدش رو باز میکرد نیشخند جذابی به بیبی بوی اخم کردش زد

_وقتی اینجوری برام دلبری میکنی، پس عواقبشم قبول کردی، اعتراض ممنوع بانی کوچولو!


و جونگکوک رو به راحتی با نمایش دادن بدن برهنه و برنزه‌ش خلع سلاح کرد

جونگکوک بود که آب دهنش رو قورت داد و دستاش رو به سمت یقه‌ی پیراهنش برد تا بتونه از شرش لباسای خودشم خلاص بشه ولی تهیونگ زودتر وارد عمل شد و درحالی که دستاش رو بالای سرش قفل میکرد لباش رو بوسید و زمزمه کرد:

_قراره همینجوری ادامه بدیم پس دست به لباسای کیوتت نزن، هوم...برای ددی پوشیدیش، مگه نه؟


و درحالی که یکی از دستاش رو روی بدن جونگکوک به سمت پایین میبرد و انگشتای بلندش رو دور نوک سینه و نافش میچرخوند ادامه داد:

_دوست داری ددی به فاکت بده هوم؟


تند تند نفس کشیدن جونگکوک رو دوست داشت؛ دستش رو به آرومی پایین برد و لای لپ‌های باسنش کشید و درلحظه اسپنک محکمی روی یکیشون زد و ناله‌ی بیبیش رو درآورد:

_ددی رو میخوای؟


زمزمه وار گفت و درحالی که به ناله‌های نیازمند گوکیش گوش میداد، زیپ شلوارش رو پایین کشید و عضو تحریک شدش رو روی ورودی خرگوشکش تنظیم کرد و درحالی که روی بدنش خم میشد گفت

_خرگوش کوچولوم میدونه ددی خیلی دوسش داره؟


و بدون اینکه منتظر جواب جونگکوک بمونه به ضرب عضوش رو به داخل ورودی خیسش فشار داد و ناله‌ی جونگکوک رو به فریادی بلند تبدیل کرد.

دستای بیبیش رو آزاد کرد و درحالی که یکی از دستاش رو تکیه‌گاه بدنش قرار میداد تا فشاری زیادی به جونگکوکیش نرسه دست آزادش رو روی لبای نیمه باز بیبیش گذاشت و سعی کرد با زمزمه‌هاش هق‌هق جونگکوک رو آروم کنه:

_هیشش‌...هیششش..جوابمو ندادی...میدونستی ددی عاشقته؟


عضوش رو بیرون کشید و دوباره عمیق و محکمتر فرو کرد

_بیبی من...آه فاک...میدونه که همه‌ی دنیای ددیه؟


ضربه‌های عمیقش رو سرعت بخشید و به دنبالش ناله‌های جونگکوک هم بلند شد، بیبیش دوسش داشت

_جونگوکا...کلم...آه شت..کلمات بیبی


جونگکوک اما درحالی که از لذت به هق هق افتاده بود، تند تند سر تکون داد و میون ناله‌هاش جواب داد

_آره...آره...گوکی هم...اوممماااههه...ددی رو دوست داره...ت..تندتر ددی


اون شب آپارتمان کوچیکشون شاهد ناله‌های بلند و زمزمه‌های عاشقانشون بود...کسی چه میدونه..شاید جونگکوک بازم به حرفای جیمین‌شی گوش داد!

Report Page