Daddy

Daddy

Sar_win

دو ماه بعد...

شیشه ی عطر و برداشت به مچ دستش و گردنش زد

ساعتش و نگاه کرد《یونگی بدو نیم ساعت تا تعطیل شدن مهد جونگکوک مونده..》

یونگی هودیش و سریع پوشید و از اتاق بیرون اومد《من آماده ام》

جینم از اتاق بیرون اومد 《بریم؟》

یونگی زودتر از جین از خونه بیرون رفت

سوار ماشین شدن و جین سمت مهد کودک جونگکوک روند《جیمین بهت زنگ زده؟》یونگی سرش و تکون داد سمت جین برگشت《آره دیشب بهم زنگ زد و کلی حرافی کرد که باید بیایم》جین خندید《این دوتا تازه بهم رسیدن سرشون داغه》یونگی لبخند کوچیکی زد《امیدوارم جیهوپ از دستش کلافه نشه..》

جلوی در مهد ترمز زد《جیهوپم یکیه شبیه جیمین اگه جیمین کلافه اش کنه اونم جیمین و کلافه میکنه》

در مهدکودک باز شد و بچه های قد و نیم قد ازش بیرون اومدن

نگاه جین و یونگی سمت بچه ها رفت

جونگکوک همراه یه پسر دیگه هم قد خودش دست به دست بیرون اومدن

یونگی خوشحال در ماشین و باز کرد و کنار ماشین ایستاد《هی فندوق کوچولو...》و دستش و تکون داد

جونگکوک با دیدن یونگی خندید و با اون پسربچه حرف زد

یونگی تو ماشین نشست

جونگکوک با پسر خداحافظی کرد و سمت ماشین دوید ولی بین راه ایستاد و برگشت

کنار پسر ایستاد و صورتش و قاب گرفت

بوسه سطحی ای روی لباش گذاشت و دستش و براش تکون داد

جین دهنش باز موند《 الان چیکار کرد؟》

یونگی با صدای نسبتا بلندی خندید《از همین الان داره مخ میزنه وای به حال چند سال بعدش》

جونگکوک در ماشین و باز کرد و نشست《سلام》

جین سمتش برگشت《سلام خوبی؟》جونگکوک تند تند سرش و تکون داد《خیلی》یونگی خندید《فندوق کوچولو اون چه کاری بود که کردی؟》

جونگکوک چشمای خرگوشیش و بزرگ کرد و متعجب پرسید《چیکار کردم؟》

یونگی به اون پسر کوچولو که در مهد وایستاده بود اشاره کرد《چرا لباش و بوسیدی؟》

جونگکوک خندید خودش و با ذوق جلو برد و بین صندلیای جلو قرار گرفت《اون دوستمه..اسمش تهیونگه خیلی خوشگله..》جین خندید《بله بله همه ی اینا درست چرا بوسش کردی؟چون خوشگل بود؟》

جونگکوک لباش و جلو داد《بوس خداحافظی بود خب تو اون فیلمه که فرداها دیدیم دختره پسره رو اینجوری بوس کرد گفت بوس خداحافظی》جین چشماش بزرگ شد《ما که اینجور فیلمی باهم ندیدیم...وایسا ببینم جونگکوک تو هنوز اون فیلمه رو که سه ماه پیش دیدیم فراموش نکردی؟》یونگی قهقه ای زد و به صندلی تکیه داد

...

جیمین چرخشی زد و کنار جیهوپ ایستاد

همه ی حضار دست زدن و تشویقشون کردن

جونگکوک بالا پایین میپرید و دست میزد《آفرین میمون درختی...》یونگی خندید و سرش و تکون داد به جین نگاه کرد《حالا که فستیوال زمستانه است ببینم تو چه هنری داری؟ میتونی برقصی؟》

جین ابروهاش و بالا داد و با انگشت به خودش اشاره کرد《من؟》یونگی سرش و تکون داد《دقیقا خوده تو》

جین به غرفه ها نگاه کرد《من نمیتونم برقصم ولی...ولی..》با ذوق به غرفه ای اشاره کرد《ولی میتونم جاجینگمیون بخورم..》یونگی سمت اون غرفه نگاه کرد خنده ای کرد 《میتونی؟》جین دستاش و بغل کردی《من عاشق غذام یادت رفته؟》

همون موقع جیمین و جیهوپ کنارشون اومدن

جیمین خوشحال دست یونگی و بغل کرد《رقصمون چطور بود؟》یونگی کمی فکر کرد《مثله یه بچه اینور اونور میپریدی》جیمین مشتی بازوش زد《یاااا مردم دوست دارن منم دوست دارم چرا مثله ادم بلد نیستی تشویق کنییی؟؟؟》

یونگی خندید و بدون توجه به حرفای جیمین به غرفه اشاره کرد《بریم مسابقه؟》

...

هر چهار نفر تو غرفه نشسته بودن و کاسه های بزرگ جاجینگمیون جلوشون قرار داشت

با زنگی که داور زد همه شروع کردن به خوردن

جونگکوک که تماساچی بود دست میزد و یونگی و برادرش و تشویق میکرد

کاسه همه پر بود ولی جین دیگه آخرای غذاش بود

چندتا مردی که کنار جین نشسته بودن و هیکل نسبتا بزرگی داشتن خوردن و فراموش کردن و به جین خیره شدن

کمی بعد اون سه نفرم دست از خوردن کشیدن و به جین نگاه کردن

یونگی چاپستیکش تو هوا مونده بود و با دهن باز بهش نگاه میکرد

آخرین رشته رو جوید و کاسه رو روی میز گذاشت و به اطرافش نگاه کرد

همه با تعجب بهش نگاه میکردن و جو کمی تو سکوت فرو رفته بود

جونگکوک جیغی زد و بالا پایین پرید《هورااااا هیونگی بردددد..》و بعد کم کم صداها بالا گرفت

از غرفه بیرون اومدن

جین جلوی یونگی شکلکایی در میاورد و میخندید《از هنرم خوشت اومد؟بگو که خوشت اومد..دیدی چطوری شکستتون دادم؟》یونگی لباش و رو هم فشار میداد و سعی میکرد به کارای جین نخنده

جونگکوک لباش و پایین انداخت 《من شیر موز میخوام》

جین خواست چیزی بگه که جیهوپ پیش دستی کرد 《میای باهم بریم شیرموز بخریم؟》جونگکوک خوشال دست جیهوپ و گرفت و از جمع دور شد

نیکمتی پیدا کردن و روش نشستن ومنتظر جونگکوک و جیهوپ شدن

دختری جلوی جیمین اومد وکاغذی جلوش گرفت《ببخشید ک مزاحمتون میشم من رقصیدنتون و دیدم و خوشم اومد خیلی جذابید میشه باهم 》جیهوپ وسط حرف دختر پرید《ببخشید ولی اون دوست پسر منه》دختر کمی تعجب کرد و چندبار به جیهوپ و جیمین تعظیم کرد《من و ببخشید نمیدونستم》و از اونجا رفت

جیهوپ لبخندی به جیمین زد و کنار جین نشست

جیمین لبخند بزرگی به لب زد و سرش و پایین انداخت

یونگی وقتی این رفتارش و دید با شیطنت کنار گوشش آروم لب زد《اوه ببین چیشده!!!جیمین ذوق کرده واو عجب چیزی!!!》خودش و جلوتر کشید《یعنی جیهوپ چطوری تو رو رام کرده؟هووم؟...ببینم از مرحله بوسیدن گذشتیت؟آره؟؟..وای لپات چرا سرخ شده؟؟؟خوشم اومد معلومه جیهوپ کارش و بلده...》جیمین خودش و کنار کشید《یاااا مین یونگی!!کم مسخره بازی در بیار!!》

یونگی خندید و دستاش و بغل کرد《یعنی جیهوپ چطوری دل این اردک زشت و برده؟؟؟》جیمین پشت هم یونگی و تکون داد《گربه ی پیرررررر خودت اردک زشتیییی》یونگی با لذت میخندید و از اینکه تونسته بود انتقامش و بگیره خوشحال شده بود

...

دست یونگی و گرفت با خودش داخل کافه برد

یونگی به اطراف نگاه کرد《اینجا خیلی شیکه ولی چرا کسی توش نیست؟》جین لبخند زد و یونگی و سمت صندلیه پایه بلندی برد و اون و روش نشوند《اینجا رو پدر و مادرم میگردوند خیلی جای دنج و خوبیه》

با شوق به همه جا رو از نظر گذروند

《وقتی برای دو سال از پلیس بودن کنار کشیدم اینجا رو دوباره راه انداختم ولی الان سه ماهه که تعطیل شده》به یونگی نگاه کرد《یونگی من میدونم تو آدم مستقلی و میخوای دستت تو جیب خودت باشه..تو این چند وقت میتونستم نگرانی و بیتابیت و ببینم....میخوام اینجا رو دوباره راه بندازمو ازت میخوام با من اینجا رو بگردونی..》متعجب به چشمای جین که میدرخشیدن نگاه کرد《ولی من...》وسط حرفش پرید《وقتی اینجا مشغول بکار بشی میتونی شهریه دانشگاهت و آماده کنی و یه پولی برای خودت پس انداز داشته باشی》با دستاش صورت یونگی و قاب گرفت《تا سال دیگه که آزمون ورودیای جدید دانشگاه ها شروع میشه میتونی تمام شهریه ات و آماده کنی و بری دانشگاه..》گونه اش و نوازش کرد《من میخوام تو کنارم اینجا کار کنی و هر روز ببینمت...نمیخوام آرزوی دانشگاه رفتن تو دلت بمونه》قطره اشکی روی گونه اش افتاد

بلند شد و جین و محکم بغل کرد《دوست دارم..》

جین دستاش و دورش انداخت و با آرامش چشماش و بست《من تو رو بعد از تلخیای زیادی پیدا کردم...تو شیرینیه قلبم شدی...دوست دارم بستنی وانیلیه من》

Report Page