Daddy💍

Daddy💍

Sar_win

آب میوه ای که یونگی براش درست کرده بود و خورد که یونگی پرسید《تو اونجا چیکار میکردی؟چطوری فهمیدی جونمون تو خطره؟》

《وقتی میخواستم بیام خونتون شماها رو دیدم دنبالتون کردم》حقیقت و نگفت..نمیخواست یونگی بفهمه

یونگی خواست دوباره سوالای بپرسه که جیمین با داد گفت《آههههه من دیگه میمیرم امیدی به زنده بودنم نیست نگا چه زرد شدم همه خونام هدر رفت》

یونگی اخم کرد《یااا دو ساعته دارم برات آب میوه میگیرم بازم مینالی؟》

دست سالمش و رو پیشونیش گذاشت《ای زندگی ببین چه بی معرفتی اخه اینم دوسته به من دادی؟به جای اینکه بگه مرسی که جونم و نجات دادی داره برای یه آب میوه غر میزنه 》یونگی با خنده مشتی به پای جیمین که روی تخت خوابیده بود زد《خفه شو جیمین!》

جیمین حالت گریه گرفت و رو به سقف گفت《افسوس که عمر کوتاهی داشتم وگرنه خودم خفه شو رو براش ترجمه میکردم 》دستش و مثله بچه ی سه ساله رو چشماش گذاشت و صدای گریه درآورد《چرا باید سینگل از اینجا برم؟نمیخواممممم من هنوز از جین راز رام کردن این گربه ی پیر و نپرسیدممممم》

یونگی لیوان و پر از آب سیب کرد و بلند شد

با خنده دست جیمین و از رو صورتش برداشت و به زور آب سیب و به خوردش داد《انقدر چرت و پرت نگو مثله یه بچه خوب آب میوه ات و بخور هرچند میدونم با این همه مایعات قراره تو دستشویی سیل راه بندازی》یونگی فرصت حرف زدن و ازش گرفته بود و به زور اب میوه رو تو حلقش مینداخت

جیهوپ تقه ای به در زد و وارد اتاق شد

محکم ولی نرم قدم بر میداشت

بدن لاغر ولی خوش فرم و عضلانیش خیلی تو چشم بود

وقتی جیمین دیدش آب میوه تو گلوش پرید و به سرفه افتاد

یونگی چند ضربه محکم به پشتش زد که جیمین خودش و جلو کشید و سمتش برگشت《یااا مین یونگی! آدمما بالشت نیستم!》جیهوپ خنده ای کرد که حواس هر دو به طرفش معطوف شد《ببخشید که مزاحم شدم...》جیمین وسط حرفش پرید《نه شما مراحمید》جیهوپ خنده ای کرد که چالای ریزش که گوشه های لبش بود پیدا شد《اومدم بگم که حال برادر سرهنگ کیم خوبه فقط چون ترسیده بود از حال رفته الانم تو بخش کودکان بستریه دکتر گفته که بهتره یه چند روزی اینجا بمونه》یونگی نفس راحتی کشید《ممنون که خبرش و بهمون دادید》جیهوپ لبخند زد《من دیگه میرم..》قبل از اینکه رو پاشنه پا بچرخه و از اتاق بیرون بره نگاهی به جیمین انداخت که چند ثانیه ای طول نکشید و رفت

یونگی رو صندلی نشست و پرتغال و انبه رو تو دست گرفت《کدومش و میخوای؟》

جیمین که هنوز به در اتاق خیره بود لب زد《فکر کنم عاشق شدم》

...

کنار تخت جیمین نشست《حالت خوبه؟》

جیمین سرش و تکون داد《آره خوبم》

خودکار و تو دست جا به جا کرد《تو شرایطی هستی که به سوالاتم جواب بدی؟》

جیمین به چهره ی ناراحت جین نگاه کرد و سرش و تکون داد《همه ی سوالاتون و جواب میدم》

حال اون از جیمین بدتر بود

لبخند خسته ای زد《تو برادر حقیقیه ووبین نیستی...این و به خوبی میدونم..چطوری باهم آشنا شدید؟از کارایی که میکرد خبر داشتی؟》

جیمین به ملافه خیره شد《وقتی 9سالم بود از پرورشگاه فرار کردم...میخواستم پیش پدر مادرم برگردم...دو روزی گرسنگی و خستگی و تحمل کردم...بی هدف این ور اون ور میرفتم ولی کسی نبود که بهم کمک کنه از طرفیم نمیخواستم دوباره به پرورشگاه برم...یه روز از فرط گرسنگی کنار خونه ای از حال رفتم..وقتی به هوش اومدم ووبین و دیدم...اون بهم کمک کرد تا حالم بهتر بشه...ازم پرسید که چرا تو این حالم...وقتی همه چیز و درباره ام فهمید باهام گریه کرد و دلداریم داد و بهم گفت که خانواده ام هیچ وقت من و نمیپذیرن چون رهام کردن...》سرش و پایین انداخت بغض تن صداش و ضعیف تر کرد《از اون روز من و برادر خودش دونست و بهم محبتی که نداشتم و داد...اون..اون فرشته ی من بود...من...من از هیچکدوم از کاراش خبر نداشتم..تا..تا دیروز که میخواستم برای تولدش سوپرایزش کنم...اتفاقی مکالمه اش و با کسی شنیدم که داشت درباره کشتن دو نفر که یکیشم بچه بود حرف میزد...وقتی دنبالش کردم...》به گریه افتاد《ووبین میخواست...میخواست...یونگی و جونگکوک و بکشه....و...وقتی که اسلحه رو دستش دیدم که میخواست به جونگکوک شلیک کنه....دیگه شبیه فرشته ی من نبود...》

جین چشماش و با خستگی باز و بسته کرد و بلند شد

شونه ی جیمین نوازش کرد《ممنون که جون خانواده ام و نجات دادی...ممنون که با این حالت سوالام و جواب دادی...امیدوارم حالت هر چه زودتر خوب بشه...》دستش و برداشت و سمت در رفت که جیمین پرسید《مجازاتش چیه؟》

آهی کشید

بدون اینکه سمت جیمین برگرده با صدای ضعیفی گفت《اعدام..》و با سرعت از اتاق خارج شد

یونگی بوسه ای به گونه ی جونگکوک زد و پتو رو روش درست کرد

لبخندی زد و از اتاق بیرون رفت

داشت سمت اتاق جیمین میرفت که جین و دید

با شونه های افتاده و قدمای آروم سمت در خروجی بیمارستان میرفت

با دلتنگی بهش خیره شد بعد از اون ماجراها که پشت سر گذاشته بود جین و ندیده بود

حتی از دورم معلوم بود که حالش خوب نیست

Report Page