Daddy💍

Daddy💍

Sar_win

پتو رو روی یونگی کشید و بوسه ای روی شونه اش گذاشت《خیلی دوست دارم بیدار شدنت و ببینم ولی باید سریع برم اداره..》دوباره شونه اش و بوسید و از اتاق خارج شد

سمت اتاق برادرش رفت و آهسته در و باز کرد

وقتی چهره ی غرق خوابش و دید لبخند زد و از دور براش بوس پروازی فرستاد

در و بست و کت مشکیش و رو دست انداخت

دیشب جیهوپ بهش زنگ زده بود و درباره ی اعتراف یکی از زیردستای عقاب سیاه باهاش حرف زد

اون بهش گفت که گروه چهره نگاریشون تونستن چهره ی رئیس باند و بکشن...

سوار ماشین شد و از خونه بیرون رفت

دلش شور میزد ولی این و دلیل بر مشتاق بودنش برای شناختن عقاب سیاه دونست

...

کیکی که درست کرده بود و به شکل بامزه ای تزئین کرد

ذوق زده به کیک خیره شد《امروز قراره سوپرایزت کنم هیونگ...》کیک و توی یخچال گذاشت و سمت اتاق خودش رفت

جعبه کوچیکی که توش یه کروات آبی نفتیه براق بود و از توی کمد لباسش درآورد

در جعبه رو باز کرد و برای لحظه ای نگاهش کرد و سریع درش و بست

دوباره از اتاق خارج شد و سمت آشپزخونه رفت

امروز تولد برادرش ووبین بود و کلی تدارک دید تا اون و خوشحال کنه

کیک و رو میز گذاشت و چندتا شمع و روش روشن کرد

نفس راحتی کشید و کیک و برادشت

پله ها رو با احتیاط و آروم بالا میرفت برای همین رسیدنش جلوی اتاق کار ووبین کمی طول کشید

پوفی کشید و جلو رفت

در اتاقش کمی باز بود

دستش و به قصد در زدن بالا برد که صدای برادرش و شنید که داشت با موبایلش حرف میزد《خب تونستید اون دو نفر و بدزدید؟》

چشماش بزرگ شد

دزدی؟اونم برادرش؟

《کارت و خوب انجام دادی....آره ببرشون همون بیمارستانی که بهم نشون دادی..... خودم میام و کارشون و تموم میکنم.....بچه؟درسته کار ما قاچاقه ولی اگه لازم باشه آدمم میکشیم حتی اگه یه بچه باشه! این و تو مغزت فرو کن!!....تا یک ساعت دیگه میام اونجا...》و تماسش و قطع کرد

شمعایی که رو کیک روشن کرده بود آب شده بود

اشک داخل کاسه ی چشماش جمع شد

داشت چی میشنید؟برادرش یه قاچاقچی بود که میخواست یه بچه رو بکشه؟؟

هضم این حرفا براش سخت بود

صدای پای برادرش و شنید که به سمت در میومد

سریع از اونجا دور شد و پشت دیوار خودش و قایم کرد

لباش میلرزیدن و اشکا صورتش و پر کرده بود

سوییچ ماشین و تو دست چرخوند و با پوزخندی از پله ها پایین رفت

بلاخره تونست به خونه جین نفوذ کنه

کیک و روی زمین گذاشت

باید از این قضیه مطمئن میشد

وقتی برادرش از خونه بیرون رفت سریع دنبالش راه افتاد و از روی جا کلیدی کلید موتور خودش و برداشت

Report Page