Daddy
صدای پیانو گوش های هر دو رو نوازش میکرد و چشم های جیمین انگشت های کشیده ی یونگی دنبال میکرد
تمام حرکت های پسر بزرگترو زیر نظر داشت و هر لحظه چشاش خمار تر میشد ، گاهی به اون پیانو حسودی میکرد!!!!! چون ... فاک جیمین لوس نبود اما تمام توجه یونگ میخواست همشو!
بالاخره دست از زل زدن برداشت و با فکری که به ذهنش رسید نیشخندی زد
_ یون ، یونگیاا
_ ددی
پسر دست از پیانو زدن برداشت و به بیبی کیتن شیطونش نگاهی انداخت
+ چی میخوای بیب؟!
با لحن شروری گفت و باعث بدتر شدن حال پسر کوچیکتر شد
_ خب..... ام ... جیمینی فقط یکم توجه میخواد
+ کیتن ما فقط دو ساعته از شهربازی برگشتیم!
لب هاشو جلو داد و با قدم های اروم سمت پسر بزرگتر رفت و خیلی سریع رو پاهای یونگی نشست و محکم بغلش کرد
+ کیتن میخواد هر لحظه کنار ددی ش باشه
_ اه بیب تو خیلی خوردنی هستی اگه اینطوری رفتار کنی نمیتونم جلوی خودمو بگیرم!!!
+ من برای ددی م هر کاری میخوای بکن
و به سرعت لب هاشو به لب های یونگی کوبید....