Daddy💍

Daddy💍

Sar_win

میخواست رو پرونده تمرکز کنه ولی همه ی حواسش پیش یونگی بود《رنگای ملایم خیلی بهش میاد..》چشماش و بست و باز کرد《کیم جین!فکر نکن!》دومین خط و نوشت《باید براش یه لباس آبی آسمونی بخرم مطمئنم خیلی خوشگل میشه.. 》نگاهش به پرونده افتاد

با دستاش سرش و گرفت《به اون فکر نکن!》

...

به عکس دو نفره ای که با جین داشت نگاه کرد و لبخند زد《چطوری راهمون از هم جدا شد؟...ما هم و خیلی دوست داشتیم...اگه بفهمی عقاب سیاه منم چه واکنشی نشون میدی؟》

《قربان؟》

با صدای زیر دستش به خودش اومد و عکس و لای دفترش گذاشت《چیشد تونستی راهی پیدا کنی؟》

مرد خوشحال به حرف اومد《بله به زودی میاریمشون اینجا》

دفترش و تو کمد گذاشت《لازم نیست بیاریشون اینجا..》نیشخندی زد و مغرور دستاش و تو جیبای شلوارش فرو کرد《ببرشون اون بیمارستانی که چند روز پیش بهم نشون دادی》

...

لباس خواب جونگکوک و به تنش کرد《من خوابم نمیاد》یونگی موهاش و مرتب کرد《چرا خوابت میاد ببین ساعت 10شبه خیلی دیر شده باید بخوابی》

لباش و آویزون کرد《تو کی میخوابی پس؟》

یونگی جونگکوک و بلند کرد و رو تخت گذاشت《هر وقت خوابت برد منم میرم اتاقم بخوابم》

خرس سفیدش و بغل کرد《باشه》

جونگکوک یه عادت داشت وقتی کسی نوازشش میکرد سریع به خواب میرفت

بعد از یه ربع بدنش آروم شد و به خواب رفت

پیشونیش و بوسید و از اتاق بیرون رفت

روی مبل نشست

تجربه بهش نشون داده بود که وقتی منتظر جینه اتفاقات خوبی بینشون میوفته

...

کلید و تو در انداخت

در و آروم بست

از قصد امشب دیر اومده بود تا با یونگی برخوردی نداشته باشه

وقتی از کنار مبل گذشت یونگی و دید

روی مبل خوابش برده بود

سمت اتاق خودش رت و لباساش و با یه لباس راحت تر عوض کرد

به آرومی نزدیک یونگی شد

میخواست صداش کنه ولی اگه بد خواب میشد چی؟

آب دهنش و قورت داد و به بدن ظریفش نگاه کرد

هوفی کشید و به آرومی دستش و زیر بدنش فرستاد و بلندش کرد

یونگی با تکونی که خورد بیدار شد و خواب آلود چشماش و باز کرد

روی جسم نرمی فرو رفت

جین وقتی یونگی روی تخت گذاشت متوجه شد که اون بیدار شده《عه بیدار شدی؟فکر نمیکردم خوابت سبک باشه..》

چشمای یونگی دیگه کاملا باز شده بود و خواب از سرش پریده بود

روی تخت نشست

جین سرش و با دست خاروند《آهههه شب بخیر》و پشتش و به یونگی کرد که با صداش از حرکت ایستاد《میشه بگی چرا اون شب من و بوسیدی؟》

به سمت یونگی برگشت《خب میدونی من...》

《به من علاقه داری؟》با این حرف جا خورد

میدونست خیلی بی حاشیه این حرف و زده ولی میخواست تکلیف خودش و مشخص کنه برای همین تمام جرئتش و جمع کرد

از تخت پایین اومد و جلوی جین ایستاد《باید بهم بگی چرا من و بوسیدی..اگه از روی علاقه نبوده پس باید بوسه اول من و برگردونی》

جین شوکه لب زد《بوسه اول؟》

سرش و تکون داد《اون بوسه اول من بود..باید بهم برگردونیش》

لباش تکون خوردن ولی صدای خارج نشد

یونگی لبخندی زد 《باشه پس خودم پسش میگیرم》و رو پنجه های پاش ایستاد و لباش و روی لبای جین گذاشت

با زبون بین لبای جین لیس زد و عقب کشید《حالا بی حساب شدیم》

جین به خودش اومد

قلبش مثله گنجشک متپید

دست یونگی رو گرفت و سمت خودش کشید

با ولع لبای یونگی و میبوسید و فرصت هر حرکتی و ازش گرفته بود

دستاش و دور کمر یونگی انداخته بود و نرم نوازش میکرد

نفسش داشت بند میومد که جین با مک طولانی ای عقب کشید

پیشونیش و به رو پیشونی یونگی گذاشت《دوست دارم..》

دستاش و که اطرافش بی حرکت بود و رو سینه جین گذاشت《منم دو...》جین فاصله رو کم کرد《عجله ای نیست》و دوباره لبش و بوسید

از درون انگار کسی داشت قلقلکش میداد طوری که میخواست با این خوشحالی قهقه بزنه

Report Page