Daddy

Daddy

Sar_win

از حموم بیرون اومد و آهی کشید

یاد حرف مادرش افتاد

فلش بک⏰

موهای یونگی و با شیطنت مادرانه خشک میکرد

یونگی به اعتراض به حرف اومد《مامان..اخ..من بزرگ شدم..اخ...خودم میتونم موهام..اخ..خشک کنم》

وقتی کارش تموم شد حوله رو روی سر پسرش انداخت《میدونم که بلدی ولی من مادرتم نه ماه تو این شکم بالا پایینت کردم 13سال دیگه ام تر و خشکت کردم..》یونگی با خنده دستاش و به حالت تسلیم بالا برد《باشه باشه من تسلیمممم من تسلیمممم..شما سرور منید بانوی من》و تعظیم مسخره ای کرد

مادرش حوله رو از سرش برداشت و یونگی و محکم بغل کرد《تولدت مبارک پسرکوچولوی مامان》

برادر کوچیکش از بیرون اومد و سمت مادرش رفت《مامان مامان منم حموم منم حموم..》

پایان فلش بک⏰

لباسش و پوشید و رو تخت نشست

اون آخرین تولدی بود که کنار خانواده اش داشت

دلش برای بغلای گرم و مهربون مادرش تنگ شده

به حوله تو دستش نگاه کرد《مامان...من بزرگ شدم..ولی... میشه موهام و تو خشک کنی؟..》

حوله رو بغل کرد و تو خودش جمع شد《مامان...من بزرگ شدم...ولی...میشه بهم بگی پسرکوچولوم؟..》صدای گریه اش و تو حوله خفه کرد و تو دلش ادامه داد《مامان میشه بغلم کنی؟》

...

خودش و اماده کرد و رو مبل نشست《مشکلی نداری که با برادرم تو خونه باشید؟》

جیمین به قیافه برزخی جونگکوک نگاه کرد و لبخند مشکوکی زد《نه اصلا اتفاقا دوست دارم باهاش دوست بشم》

جونگکوک اخم غلیظی کرد《من نمیخوام با تو دوست بشم!!》

جین خندید و بلند شد و سمت اتاق یونگی رفت

تقه ای به در زد《یونگی؟》

جوابی نشنید برای همین دوباره به در زد《یونگی؟》

صورتش و با حوله خشک کرد و از حموم بیرون اومد

با شنیدن صدای در با عجله سمتش رفت

با دیدن یونگی چشماش بزرگ شد《کجا بودی؟》

حوله ای که تو دستش بود و دستپاچه بالا آورد《آههه داشتم موهام و خشک میکردم..》

سرش و تکون داد《اها..میشه با من بیای چندتا خرید انجام بدیم؟》

دستش و به گردنش زد

نمیتونست به چشمای جین نگاه کنه《چه خریدی؟همین دو روز پیش خریدای خونه رو آوردن..》

جین کتش و مرتب کرد《میخوام برای خودم چند مدل لباس بخرم،میشه باهام بیای؟ میخوام به سلیقه تو خرید کنم》

سرش و بالا آورد و چشمای درشت شده اش و نشون داد《من؟..خب من..》

جین ساعتش و بالا آورد《فقط ده دقیقه وقت میدم سریع آماده شو》و با لبخندی در و بست

هنگ کرده به در خیره شد《از من خواست باهاش برم؟》

Report Page