Daddy💍

Daddy💍

Sar_win

چند روزی از رفتنش به اداره میگذشت

همه چی خوب بودو پرونده اونطور که میخواست پیش میرفت

ولی یه چیزی ذهنش و مشغول کرده بود

چرا یونگی خودش و برای آزمون ورودی دانشگاه آماده نمیکرد؟چرا مثل بقیه هیجان و استرسی نداشت؟

فکر میکرد بخاطر شخصیت آرومی که داره اینطوره ولی حتی اگه آروم باشه باید استرس آزمون و آینده اش و داشته باشه پس چرا انقدر بیخیال بود؟

نمیدونست این کنجکاوی ریشه اش کجاست ولی داشت برای یونگی نگران میشد

جونگکوک رو پاهاش نشست《هیونگی؟》

به خودش اومد و جونگکوک و بغل کرد《جانم؟》

جونگکوک لباش و آویزون کرد《من کی میرم مدرسه؟》

جین ابروهاش بالا پرید《چرا میپرسی؟》

جونگکوک سرش و پایین انداخت《فردا داشتم از پنجره بیرون و میدیدم که چندتا بچه دیدم که میرفتن مدرسه..》سرش و بالا آورد و با چشمای مظلومی نگاهش کرد《هنوز بزرگ نشدم هیونگی؟》

قلبش از حرف جونگکوک شکست

اون نیاز داشت که با هم سن و سالای خودش بازی کنه و وقت بگذرونه ولی بازم بخاطر اون...

با دستاش موهای کوتاه شده ی جونگکوک و مرتب کرد《داداش کوچولوی من بزرگ شده خیلیم بزرگ شده ولی هنوز باید بزرگ بشه تا بره مدرسه》

جونگکوک دستاش و دور کمر جین انداخت و سرش و رو سینه اش گذاشت《نمیشه الان برم مدرسه؟من که بزرگم از این بزرگ ترشم هم قد تو میشمااا》

جین خنده تلخی کرد و جونگکوک و تو بغل فشورد《یکم دیگه صبر کنی میبرمت مهد کودک 》

جونگکوک سرش و به زور بالا آورد《مهد کودک؟》

جین خندید و رو پیشونی برادرش بوسه زد《آره اونجا یه عالمه بچه های هم سن تو دارن》

جونگکوک خواست چیزی بگه که زنگ در به صدا در اومد

لبخندی به جونگکوک زد و اون رو مبل نشوند

به سمت در رفت و بازش کرد

جیمین دوست یونگی پشت در بود

با دیدن جین دست پاچه سلام کرد

لبخند گرمی زد《بیا تو 》

جیمین دستش و مخالف تکون داد《نه نه اگه میشه یونگی و بگید بیاد باهاش کار دارم》

جین از چارچوب در کنار رفت《بیا تو یونگی الان حمامه فکر نکنم حالا حالاها بیاد》

جیمین لبش و گاز گرفت《پس من یه ساعت دیگه باز میام》

جین خندید《با من مشکلی داری که نمیخوای بیای خونه ام؟》

جیمین سرش و پایین انداخت و ناچار وارد خونه شد

جین تازه متوجه جعبه کادویی که جیمین پشتش قایم کرده بود شد

روی مبل نشست و به پسر کوجولویی که با تخسی نگاهش میکرد زل زد

جونگکوک دماغش و خاروند《میمون درختی اینجا چیکار میکنی؟》

جیمین چشماش و بزرگ کرد《یااا من از تو بزرگتم برای چی بهم میگی میمون درختی؟؟؟》

جونگکوک لباش و جمع کرد《چون شبیه میمون درختایی همش سوار کول دوستم میشی!》

جیمین خندید

جین با سینی ای که چای دم کرده بود کنار اون دو نفر رفت《ببخشید که فضولی میکنم ولی برای یونگی هدیه گرفتی؟》

جیمین به جعبه کادو نگاه کرد《آههه این..راستش امروز تولد یونگیه دیشب نتونستم بهش تبریک بگم برای همین امروز اومدم..》

جین لباش و بهم فشار داد و بعد از کمی فکر کردن گفت《من بی خبر بودم...میشه تا شب منتظر بمونی بعد کادو رو بهش بدی؟》

جیمین کمی از چای خوش عطری که جین براش درست کرده بود خورد《چرا؟》

لبخندی زد 《درسته دیر شده ولی فکر کنم یه جشن کوچیک خوب باشه...》

جونگکوک تمام مدت صحبت اون دو نفر فقط به این فکر میکرد که شب چی به دوست عزیزش هدیه بده...

Report Page