Daddy💍

Daddy💍


یه هفته از اون شبی که جین باهاش حرف زده بود میگذشت و جو بینشون صمیمی تر شده بود

دست جونگکوک و گرفت و به جین نگاه کرد《با این وضعیتت لازمه بریم بیرون؟》

جین سرش و تکون داد و در و باز کرد《دو هفته اس تو این خونه گیر افتادیم یکم گردش که به جایی بر نمیخوره》

یونگی سرش و پایین اورد و پای شکسته جین و نگاه کرد《لابد با این پا میخوای بگردی؟》

جین سرخوش سرش و تکون داد《دوتا پامم بشکنه باز با شما دوتا فسقلی راه میام》

جونگکوک آبنبات چوبیش و از دهنش بیرون آورد و طلب کار پاش و به زمین کوبید《فسقلی خودتی هیونگ!!》جین خندید و عصاش و محکم گرفت《بیاین بریم》

کمی بعد...

به شهربازی نگاه کرد《منظورت از راه رفتن اینجا بود؟》

جین با خوشحالیه برادرش خندید و دستش و رو سرش کشید《هیچی به اندازه شهربازی جونگکوک و سرگرم نمیکنه》

جونگکوک دست جین و گرفت و با دست دیگه اش دست یونگی و《بریم چرخ و فلککککک》و دستاشون و تکون داد

آب دهنش و قورت داد و به چرخ و فلک نگاه کرد《میشه من سوار نشم؟》

جونگکوک دست یونگی و محکم گرفت《اگه یونگی نیاد من سوار نمیشم》و با چشمای مظلومی بهش نگاه کرد

جین خندید《نگران نباش اگه سوارشی ترست کم کم از بین میره》

...

ووبین پک محکمی به سیگارش زد《هنوز نتونستید اون پسر و گیر بیارید؟》

زیر دستش و شرمند سرش و پایین انداخت《قربان خونه اون پلیس محافظت شده...》

ووبین دستش و محکم روی میز زد《برام مهم نیست شما حرفه ای ترین افراد منید!!! چطور نتونستید یه پسر بچه رو بدزدید؟؟؟؟》

مرد چیزی نگفت

ووبین سیگارش و روی میز خاموش کرد و به سوختگیه چوب نگاه کرد《به نفعتونه که هرچه سریع تر اون پسر بچه رو بیارید وگرنه یه گلوله حرومتون میکنم!!》

...

از وقتی سوار چرخ و فلک شده بود چشماش و بسته بود و با هر تکون کابین بدنش به لرزش در میومد

جین و جونگکوک رو به روش نشسته بودند و خوشحال از بالا به پایین نگاه میکردن

کابین تکون شدیدی خورد که داد یونگی و به همراه داشت

جونگکوک لباش و آویزون کرد《یونگی چشمات و باز کن》

انقدر ترسیده بود که نمیتونست جواب جونگکوک و بده

جین لبخندی به برادرش زد و با صدای آرومی گفت《بهتر بود میذاشتی یونگی سوار نشه》

جونگکوک دستش و به حالت تفکر جلوی صورتش گرفت و بعد از کمی فکر کردن خوشحال دست جین و گرفت《هیونگی وقتی من میترسم تو چیکار میکنی؟》

جین کمی فکر کرد《انقدر بغلت میکنم تا ترست از بین بره》

جونگکوک خرگوشی خندید و دست زد《هیونگ باید یونگی و بغل کنه تا نترسه》

جین با چشمای بزرگ نگاهش کرد《یعنی از من میخوای یونگی و بغل کنم؟》

جونگکوک سرش و تکون داد《من کوچیکم نمیتونم همه ی یونگی و بغل کنم ولی تو بزرگی تو میتونی》

جین به حرف کودکانه جونگکوک خندید و با احتیاط بلند شد که کابین تکونی خورد

سعی کرد پای شکسته اس به کف کابین نخوره

یونگی نفس عمیقی کشید و با خودش گفت《چیزی نیست یونگی تو میتونی از ترن سواری با جیمین که بهتره..تو زنده میمونی..》مشغول دلداری دادن خودش بود که جسم گرمی به بدنش برخورد کرد

چشماش و محکم تر بست《یا خدا فرشته مرگ من و نبر...》تو آغوش گرمی فرو رفت

قلبش از قبلم تندتر کوبید

جین لبخندی به پسر کیوتی که تو بغلش بود و از ترس حتی چشماش و باز نمیکرد زد و سرش و نزدیک گوشش برد《نترس یونگی من کنارتم..》

جونگکوک با خوشحالی پاهاش و تکون داد و دست زد《هوراااا آفرین هیونگی》

یونگی برا لحظه ای لرزید

نه بخاطر ترس

بخاطر فرو رفتن تو بغلی که اون و به آرامش دعوت میکرد

جین لبخندش پر رنگ تر شد

یونگی هنوز چشماش و باز نکرده بود

با دستش کمر یونگی و مالید و اون و بیشتر به سمت خودش سوق داد《اگه چشمات و باز نکنی نمیتونی این منظره دیدنی و ببینی》

جونگکوک به سمت پنجره رفت و به پایین نگاه کرد《واااووو هیونگی انگار من سوپر من ام》

جین خنده نرمی کرد و نگاهش و به یونگی داد

ضربان قلب جین تند بود درست مثله خودش

یعنی جین ام مثله اون وقتی کنارشه ضربان قلبش تند میشه؟

با این سوال چشماش و آروم باز کرد

جین با نگاهش یونگی و غافگیر کرد

شاید به اصرار جونگکوک یونگی و بغل کرده بود ولی انگار منتظر فرصت بود که جونگکوک بهانه خوبی دستش داد

لبخندی به صورت مسخ شده ی یونگی زد《نمیخوای منظره این بالا رو ببینی؟》

یونگی به خودش اومد و با خجالت سرش و پایین انداخت

جین دست یونگی و گرفت و با خودش به سمت پنجره برد

با تکونی که کابین خورد ترسیده جین و محکم بغل کرد

چشمای جین از خنده چین خورد

انکار نمیکرد یونگی دومین فرد بعد جونگکوک بود که قلبش و نرم میکرد

یونگی و به سمت پنجره کشوند و دست دیگه اش و رو کمرش قرار داد《اگه با ترست رو به رو نشی منظره های زیبایی و از دست میدی سعی کن شجاع باشی حتی وقتی که توی اعماق وجودت ترس و حس میکنی..》

با حیرت به منظره پایین نگاه کرد

جین دستش و دور شونه اش انداخت

یونگی بهش حس خوبی میداد

 

Report Page