Daddy💍

Daddy💍


شب و به اصرار جیمین خونه اش مونده بود

خمیازه ای کشید و بدنش و کش و قوسی داد

اطرافش و از نظر گذروند《جیمین کجاست؟》

داشت از تخت میومد پایین که در اتاق باز شد

جیمین همراه دوتا پاکت بزرگ وارد اتاق شد با دیدن یونگی لبخند زد《عه بیدار شدی؟》

خمیازه دیگه ای کشید و سرش و خاروند《آره تو کجا رفتی صبح به این زودی؟》

جیمین پاکتا رو جلوی پای یونگی گذاشت

انقدر سنگین بودن که دستاش و قرمز کرده بود《رفتم خرید چون میدونم جنابعالی خسیسی و به شکم بیچارت نمیرسی برات کلی خوراکی مقوی خریدم》

یونگی سرش و تو یکی از پاکتا کرد و با بهت به خریدا نگاه کرد《یاااا پارک جیمین!!!》جیمین ابرویی بالا انداخت و دستاش و طلبکار بغل کرد《هاااا چیه مین یونگی؟》

یونگی بهش نگاه کرد《میدونی که از اینکارا خوشم نمیاد》

جیمین شونه ای بالا انداخت《اتفاقا منم از اخلاق تو خوشم نمیاد》لبخند ژکونده ای زد《مساوی شدیم 》

یونگی پشت هم غر میزد ولی جیمین همینطور که سمت حموم میرفت با دستاش ادای حرف زدن یونگی و در میاورد

...

به بخاری که از قهوه اش بلند میشد نگاه کرد《نسبت به این پرونده حس چندان خوش آیندی ندارم》رئیس خطاب به جین گفت

جین سرش و بالا آورد《گروه تجسس یکی از پایگاه های خرید و فروششون و پیدا کرده...اگه اینبارم نقشه باشه و بخوان باهامون بازی کنن چی قربان؟》

مرد مسن سرش و تکون داد《درسته باید سنجیده قدم برداریم...》

جین قهوه اش و بی اهمیت به داغیش سر کشید《قربان یه نقشه ای دارم》

...

پوزخندی به مرد زد و اسلحه اش و تو دست چرخوند《رئیستون با این همه ضرر میخواد چیکار کنه؟》

مرد دندوناش و رو هم سابید《مطمئن باش رئیسم ساکت نمیشینه سرهنگ..》

گوشه لب جین بالا اومد《میدونی منتظر چیم؟》

سمت مرد خم شد و تو صورتش زمزمه کرد《اینکه رئیست بخواد دست بکار بشه و تلافی کنه》

هیچ حسی تو چشمای جین نبود علاناً تهی بود و همین باعث شد که مرد بترسه

جین پوزخندی تو صورتش زد و عقب رفت

با صدای جدی ای دستور داد تا محل و خالی کنن و افراد خلافکار و به اداره ببرن

اسلحه اش و تو جای مخصوصش انداخت و با قدمای بلند به سمت ماشین خودش رفت

پلیس زنی که از وقتی به محل قاچاقچیا رسیده بودن به جین خیره بود لب زد《راه رفتنشم شبیه مدلاست...》

...

جلوی در ایستاد

نگاهی به لباساش کرد هرچی که به جیمین گفت که نمیخواد این لباسا رو بپوشه بازم جیمین کار خودش و کرد اگه جلوش و نگرفته بود همونجا شلوارش و در میاورد

زنگ در و زد

بعد از چند ثانیه در باز شد و یونگی داخل رفت

جونگکوک بغل یونگی پرید《دوستممم》

یونگی جونگکوک و بالا آورد و محکم بغلش کرد《چطوری فندوق کوچولو؟》

جونگکوک کمی خودش و فاصله داد و چشمک زد و دستش و رو لپش گذاشت《اگه یونگی برام شیرموز درست کنه خیلی خوبم》

یونگی خندید و جونگکوک و به خودش فشورد《دست از این همه کیوت بودن برادر میخوای یونگی و بکشی؟》

جونگکوک نگران سرش و فاصله داد و سرش و به اطراف تکون داد《نه نه کوکی نمیخواد یونگی و بکشه》

یونگی خندید و بوسه کوتاهی روی لپ جونگکوک گذاشت《کیکم دوست داری برات درست کنم؟》

میتونست ستاره های چشمک زنی که تو چشمای جونگکوک بود و ببینه《آرهههه》

...

جلوی آینه تو اتاقش ایستاد و کربات مشکیش و دور گردن پیراهن سفیدش انداخت

همونطور که گره میزد تو فکر فرو رفت

اگه نقشش اونطور که میخواست پیش میرفت میتونست ظرف یک ماه کل باند و به چنگ بیاره

کتش و رو دست انداخت و از اتاق بیرون رفت

از کنار هر سربازی که رد میشد احترام نظامی دریافت میکرد

جین از کنار پلیس رد شد و سرش و تکون داد

دختر با حیرت به رفتن جین نگاه کرد《چرا به جای پلیس بودن مدل نشد؟》

ماشین و پارک کرد و در خونه رو باز کرد

وقتی از راهرو گذشت با سر و صدای موجود توی خونه چشماش گرد شد

صدا از آشپزخونه میومد

هنوز نرسیده بود که خامه صورتی رنگی تو صورتش پخش شد

یونگی و جونگکوک با دیدن جین ساکت شدن

سر به زیر کنار میز ایستادن

جین با دست خامه رو از چشماش پاک کرد《اینجا چه خبره؟》ولوم صداش کمی بلند بود

یونگی قدمی جلو رفت《معذرت میخوام تقصیر من بود....》

جین به سر و وضع اون دوتا نگاه کرد

سرتا پاشون پر از خامه و سس شکلات بود

جلو رفت و مقابل یونگی ایستاد

سعی کرد جلوی خنده اش و بگیره

جونگکوک سر به زیر بود ولی با چشمای بزرگش داشت اون دوتا رو دید میزد اگه برادرش داد میزد میپرید و دست یونگی و میگرفت و به سمت اتاقش فرار میکرد[با خودش درحال نقشه کشیدن بود😂]

جین دست خامه ایش و به صورت یونگی زد《کیوت...》

یونگی سرش و بالا آورد و بهت زده جین و نگاه کرد

دیگه نتونست جلوی خنده اش و بگیره و با صدای بلند شروع به خندیدن کرد《خدای من...خیلی...خیلی بانمک شدید...》

جونگکوک و یونگی متعجب بهش خیره بودن که جین سمت میز رفت و سس شکلات و طرفشون گرفت《موقعه تلافیههههه》

Report Page