Criminal

Criminal

#Hedi

با حس پاشیده شدن چیز سردی روی صورتم سریع چشمامو باز کردم.هنوز تو اون مکان کوفتی بودم. 

_سلاام بیبی بوی 

+احمق چند بار بهت بگم من بیبی تو نیستم 

_احمق کلمه ی بدی واسه ددیت نیس،میخوای دوباره منو عصبی کنی؟ 

+چرا دست از سرم بر نمیداری،دو روزه منو تو این انبار لعنتی نگهم داشتی.مشکلت با من چیه؟ 

_تا به خواستم جواب مثبت ندی ولت نمیکنم 

+دوست داری با کسی که ازت متنفره زندگی کنی؟ 

_عاشق خودم میکنمت تو فقط بگو باشه 

+ولم کن بزار برم...خواهش میکنم 

_یه بار دیگه ازت میپرسم جواب آخرته.اگه منفی باشه میمیری.مال من میشی؟ 

فهمیدم که سر حرفش هست و گریه ها و التماس های منم براش مهم نیست. پس تصمیم گرفتم به خواستش جواب مثبت بدم.میدونم این یعنی بدبختیم اما چاره ای نداشتم. 

+باشه...قبوله 

_آفرین پسر خوب 

به دوتا از زیر دستاش گفت که بیان دست و پام رو باز کنن اونا هم به حرفش گوش کردن.دستم کبود شده بود.با اخم به پسر جذاب اما بی رحم روبه روم نگاه کردم و گفتم:خب من تهیونگم.اسم تو چیه؟ 

_جانگ کوک 

+و یه سوال دیگه.تو سادیسم داری که از اذیت کردن دیگران خوشت میاد؟ 

_تو همیشه انقدر پرویی؟ 

+اوهوم و این و بدون که من خیلی هم سر کشم 

_خودم درستت میکنم تو نگران نباش 

تو دلم بهش لعنت فرستادم که انقدر اذیتم میکنه. 

همینطور وایساده بودم و مشغول فکر کردن بودم که صداش من و به خودم آورد. 

_مث اینکه خیلی علاقه مند به اینجا شدی.هرچند برا من فرق نمیکنه کجا بفاک بری 

با حرفی که زد ترسیدم ولی سعی کردم نشون ندم. 

+نه از اینجا و نه هر مکان کوفتیه دیگه ای که تو توش باشی خوشم نمیاد در ضمن برای من جا فرق نمیکنه 

_پس بیا بریم 

بعد به سمت بیرون قدم برداشت.منم دنبالش راه افتادم.سوار ماشین شدیم. 

_خب میشنوم. 

+چیو؟ 

_زندگیتو خانوادت و همه چی 

+ببین به کثافت کاری هات جواب مثبت دادم اما حق نداری با خانوادم کار داشته باشی 

_تا ببینیم تو چقدر منو راضی نگه میداری 

با داد گفتم:گفتم حق نداری بهشون آسیبی بزنی 

_ببین هر چقدر که بیشتر باهام بخوابی کمتر باهاشون کار دارم،حالا هم جوابمو بده 

+هرکاری بگی میکنم فقط...فقط بهشون دست نزن، من با خواهر کوچیکم زندگی میکنم.پدر و مادر هم ندارم 

_چند سالشه؟ 

+18 چطور؟ 

_هیچی،اگه بیبی بوی خوبی باشی زندگی خواهرتو هم براش بهشت میکنی 

تا اومدم جوابشو بدم راننده گفت:رسیدیم 

از جواب دادن منصرف شدم و فقط با تکون دادن سرم حرفشو تایید کردم.از ماشین پیاده شدیم و سمت ویلا رفتیم.خیلی قشنگ بود و میتونم بگم تا حالا همچین ویلایی به این بزرگی ندیده بودم. 

_خب از این به بعد باید اینجا زندگی کنی،میتونی بری اطراف و یه نگاه کنی تا با محیطش آشنا شی 

باشه ای گفتم و خونه رو گشتم.به اتاقی رسیدم که مطمئنم اتاق خودش بود.یه نگاهیبه توش انداختم. 

_از این اتاق باید بترسی چون قراره برات بدترین قسمت خونه باشه 

+تو نگران من نباش من بلدم چجوری بهم خوش بگذره 

_حتی با درد؟ 

اصلا حوصله نداشتم باهاش جر و بحث کنم واسه همین هرچی میگفت سعی میکردم مخالفتی باهاش نکنم.رفتیم و رو کاناپه نشستیم و یه قهوه خوردیم. 

_بیا بشین اینجا 

به پاش اشاره کرد.منم رفتم و رو پاش نشستم. 

لباش و آروم گذاشت رو لبام.با این کارش آرامش خاصی بهم تزریق کرد.برام عجیب بود ولی سعی کردم باهاش کنار بیام.خیلی ماهر بود.براید استایل بغلم کرد و سمت اتاق برد.با پاش در و بست و من و رو تخت گذاشت.روم خیمه زد و شروع کرد به بوسیدن.بعد سمت گردنم رفت و گاز های محکمی گرفت که مطمئنم فردا جاش کبود میشه.لباس و شلوارم و باهام در آورد.میخواست مال خودشم در بیاره که دستم نا خودآگاه به سمت شلوارش رفت و تو در آوردن بهش کمک کردم.از حرکتم تعجب کرد.پوزخندی بهش زدم.دیکش و رو ورودیم تنظیم کرد و خودشو بهم مالید.خیلی تحریک شده بودم و واقعا بهش نیاز داشتم اما واردم نمیکرد. 

+میخوامت...همین الان 

_بیبی من چی میخواد؟ 

+ددی شو 

_باید تنبیه شی به خاطر این دو روزی که بهم جواب نمیدادی 

+خواهش میکنم میخوامت...ااااه 

بی تفاوت به حرفام از روم بلند شد و لباس هاشو پوشید.از توی کشوی اول ویبراتو رو برداشت و با گوی کرد توم. 

+اااااه...چی...اه...کار میکنی احمق،نمیفهمی درد دارم 

_امیدوارم دو روز با ویبراتور بهت خوش بگذره چون باید بهش عادت کنی.آها راستی یادت نره که خونه دوربین داره پس مواظب کارات باش 

+تو یه عوضییییه آشغالییی حالم ازت بهم میخوره 

درجه ی ویبراتور رو زیاد کرد که باعث شد جیغم بره هوا. 

_فکر کنم باید بهت یاد بدم که چطوری باهام حرف بزنی.یادت نرفته که میتونم چه بلایی سر خواهرت بیارم. 

شروع کردم به گریه کردن و التماس بهش. 

+باشه...باشه ببخشید هر کاری بگی میکنم 

لبخندی زد و از اتاق بیرون رفت.به زور بلند شدم و لباس هامو پوشیدم.به سمت آشپزخونه رفتم و آب خوردم.جانگ کوک و دیدم که داره از خونه بیرون میره. 

+کجا میری؟ 

_کار دارم،برمیگردم.شام سفارش دادم تو یخچاله تو

بخور. 

باشه ای گفتم و از خونه رفت بیرون.واقعا برام عجیب بود رفتارش،یه لحظه باهام سرد برخورد میکرد،یه لحظه مهربون.بیخیالش شدم و به سمت اتاق رفتم و خوابیدم.با حس کردن دست کسی تو شلوارم سریع از جام پریدم. 

_آروم باش بیب منم 

+نمیگی سکته میکنم میمیرم 

_معذرت میخوام داشتم ویبراتور رو در میاوردم 

+میدونستم سادیسم داری ولی اصلا از بیماری خود درگیریت خبر نداشتم 

_الان ناراحتی؟میخوای بزاریم تا دو روز بمونه؟ 

+نه خودم درش میارم 

درش آوردم و گذاشتمش روی میز کنار تخت.رفتم و کنار جانگ کوک دراز کشیدم. 

+چی شده مهربون شدی؟ 

_هیچی فقط دلم میخواست بفهمی من ددی سختگیری هستم 

+ددی 

_جونم بیب 

+دوست دارم با اینکه خیلی اذیتم کردی اما چیکار کنم وقتی عاشقتم 

_منم دوست دارم بیبی.ببخشید بابت کارهایی که باهات کردم 

+دیگه مهم نیس.الان بیا بخوابیم صبح راجبش حرف میزنم 

_باشه شبت به خیر قشنگم 

+شب تو هم بخیر ددی

Report Page