"criminal"

"criminal"

wrote by hanipark

سرشو از بین انبوه پرونده ها و اسناد روبه روش بیرون آورد و پیشونیش رو خواروند.

به اندازه کل عمرش روی این پرونده وقت گذاشته بود و حالا از صمیم قلبش آرزو میکرد تا هرچی سریع تر مجرم رو پیدا کنن و قضیه فیسله پیدا کنه و پرونده بسته شه.


حتی سر این قضیه به خودش قول داده بود که وقتی این پرونده ی کوفتی بعد از گذروندن این سه ماه فاکی، بسته شد؛ حتما به یه مسافرت بره تا حالو هواش عوض شه!!


دستش رو سمت قهوه ی روی میزش برد که در اتاقش به صدا در اومد.

جونگکوک: بیا تو...


سربازی وارد اتاق شد و بعد از دادن احترام نظامی، با پشت پاش در رو بست و نزدیک میز جونگکوک شد.

_جناب سرگرد، براتون خبرای خوبی دارم قربان..مجرم پرونده ی "د" مجرم مانوبان دستگیر شده..

جونگکوک چنان با ضرب از روی صندلیش بلند شد که صندلی بدبخت روی زمین شوت شد و صدای وحشتناکش، توی اتاق طنین اندازه شد.

جونگکوک: چی!؟ الان کجاست؟ بازجویی شده؟


_خیر قربان، افسر کیم در خواست کردن تا شما بازجوییش کنین، چون از جزئیات پرونده اطلاعات بیشتری دارین.

جونگکوک به خشکی سری تکون داد و بعد از برداشتن پرونده از روی میزش، آرزو کرد که کاش به چیز دیگه از خدا طلب میکرد!!


_چند دقیقه است منتظر توی اتاق بازجویی عه؟!

+یه چیزی حدود نیم ساعتی میشه سرگرد.

جونگکوک سری تکون داد و زیر لب "خوبه ای" زمزمه کرد و بعد در اتاق رو باز کرد و وارد اتاق شد و سعی کرد قیافه ای جدی به خود بگیره.

در اتاق رو بست و خواست سمت میز قدم برداره که با دیدن چهره ی دخترک جوان و مرموز پشت میز، خشک زده سر جاش ایستاد و پرونده از بین دستاش روی زمین پخش شد..

لیسا با شنیدن صدای مهیب افتادن پرونده روی زمین، سر بلند کرد تا ببینه چیشده که نگاهش توی نگاه جونگکوک تلاقی کرد..

هر دو خشک شده محو کهکشان های چشم های هم شدن..

زبونشون از گفتن هر کلمه ای قاصر، اما قلب پرطلاتمشان، حرف های زیادی برای گفتن داشت.

جونگکوک به خودش اومد و با برداشتن قدم هایی، فاصله ی باقی مونده تا میز رو طی کرد و روی صندلی نشست و خم شد تا پرونده ی روی زمین ولو شده رو جمع کنه.

جونگکوک: خب..خ-خانوم مانوبان، داستان رو خودتون شرح میدین تا اینکه صاف برم تو خار قضیه؟

لیسا متعجب ازین طرز صحبت و بیان کوک، تنها پلکی زد و خواست تا بحث رو عوض کنه.

لیسا: چرا با من اینجوری حرف میزنی؟


جونگکوک خیلی سرد و رسمی پرونده های روی میزش رو مرتب کرد و با ابروهای بالا رفته، گفت : چه جوری؟!

لیسا : اینقدر خشک و رسمی..

جونگکوک: فکر نمیکنی این طرز حرف زدن لایق توعه و تازه باید بدتر هم باهات حرف بزنم!؟

لیسا شرمگین سرشو پائین انداخت.

جونگکوک گلویی صاف کرد و جو رو عوض کرد : بگذریم بحث ما الان این نیست، چرا کشتیش؟

لیسا با چشمای گریون سری بلند کرد و گفت : من نکشتمش، به شرافتم به حرمت زن بودنم قسم من نکشتمش..تو خودت منو میشناسی، من تا حالا آزارم به یه مورچه هم نرسیده جونگکوک خواهش میکن-

جونگکوک: سرگرد جئون!!

جونگکوک گوشزد کرد و لیسا تنها سری تکون داد.

لیسا : من اونشب اونجا بودم ولی بخدا حتی نزدیک یونهو هم نشدم..من درسته ازش بدم میومدژ ولی نفرتم در حدی نبود که به خونش تشنه شم!

جونگکوک: میخوای باور کنم؟

لیسا با چشمای ملتمسش بهش چشم دوخت.

جونگکوک: اینجوری منو نگاه نکن، این چشما هیلی وقته که برای من دیگه هیچ حس و حالی ندارن..دیگه نمیتونی روم تاثیر بذاری!

لیسا ناراحت پلکی زد و بعد از نفسی عمیق گفت : شما تا بحال مدرکی بر علیه من پیدا کردین؟

جونگکوک: نه..

لیسا : پس من چرا اینجام؟

جونگکوک: چون هم یه سرنخ هایی به ما بدی..هم یه حالی به من!

و پشت بند حرفش پوزخندی زد و از روی صندلی بلند شد و از پشت به لیسا نزدیک شد و فرصت هیچ ری اکشنی رو به لیسا نداد و توی یه حرکت لبهاشو روی گردن دختر گذاشت و گاز محکمی ازش گرفت.

لیسا ناله ای کرد و سرشو خم کرد.

لیسا : تو هنوز منو میخوای؟

جونگکوک: تورو نه..تنتو میخوام چون اون تا ابد همونطور که قبلا ماله من بود، الانم ماله منه!

و بعد صندلی لیسا رو چرخوند و باسنش رو روی پاهای لیسا گذاشت و روش نشست.

گردن لیسا رو به خودش نزدیک کرد و کامی از لباش گرفت و البته بیشتر شبیه یه بوسه بود ولی در واقع جونگکوک اون لبا رو شبیه اسباب بازی گرفته و محکم گاز میگرفت!

با حس کردن طعم گس خون توی دهنش، راضی از کاری که انجام داده سر عقب کشید و لبهای خونین لیسا رو نوازش کرد و بعد دوباره سرشو تو گردن لیسا برد و ترقوه اش رو خیس لیسید و مک زد.

عضو نیمه سخت شده اش رو به عضو تناسلی لیسا از روی لباس مالید که باعث شد لیسا ناله ای کنه!!

دستشو سمت سینه ی دختر برد و اونو محکم فشار داد که لیسا ناله ای دوباره کرد.

لیسا : بگو که دوستم داری..

جونگکوک: ندارم..

لیسا : خواهش م-میکنم کوک، من هنوز دوست دارم..

جونگکوک: بهت که گفتم من فقط تورو به چشم به هرزه میبینم که الان میخواد به ددی حال بده..

و به محض گفتن جملش، گوش لیسا رو گاز گرفت و لیسید.

کمربند خودش رو باز کرد و توی یه حرکت شلوار و باکسرش رو در آورد و دامن و شورت لیسا رو هم از پاش در آورد.

با برخورد هوای اتاق به دیک سیخ شده لش، ناله ای از اوج شهوت کرد و دیکش رو سمت دهن لیسا گرفتش و گفت : حالا دیک ددی رو خوب خیس کن که قشنگ توت حرکت کنه!!

لیسا مطیعانه دهنش و باز کرد و کل دیک جونگکوک رو توی دهنش قرار داد و لیس زد.

جونگکوک از اوج لذت ناله ای کرد و محکم دیکش رو از دهن لیسا در آورد و روی ورودی لیسا تنظیمش کرد و بدون هیچ مقدمه و آمادگی ای یه ضرب واردش شد و ناله ی لیسا توی کل اتاق پخش شد..

تند تند دیکش رو توی لیسا حرکت داد و با هر ضربه گاز محکم تری از گردن لیسا میگرفت.


جونگکوک: بعد از گذشت چند سال خیلی چیزا عوض نمیشن..

لیسا بیحال ناله ای کرد و سر خم کرد.

گردن جونگکوک رو گرفت و مجبورش کرد سرشو پائین بیاره و بعد مک محکمی از لباش گرفت.

لیسا : دوست دارن مرد..

جونگکوک: د عاخه وقتی میدونی دوست ندارم چرا اینقدر تقلا میکنی..

لیسا: چون میدونم دوستم داری!

و بعد دوباره کامی از لبای کوک گرفت.

لیسا : قول میدم دیگه هیچوقت هیچوقت بهت خیانت نکنم و تا اخر عمرم ماله تو باشم..

جونگکوک: قبلا هم ازین قولا دادی..

لیسا : اینبار دیگه مثه قبل نیست، قسم میخورم کوک..

جونگکوک چند حرکت نهایی رو داخل لیسا زد و روی شکم لیسا ارضا شد..

در حالی که نفس نفس میزد دستمالی از جیبش در اورد وخرابکاری روی شکم لیسا رو پاک کرد.

جونگکوک: باس در موردش فکر کنم...

لیسا : باشه پس تا اون موقع..

خم شد و لبای جونگکوکو بوسید و بعد از زدن چشمکی، سمت لباساش رفت تا اماده شه برای بازجویی بعدی...




اهم اهم، چطور بود؟ اینم از درخواستون برای سناریو اسمات، با یه تیر دو نشون زدیم، ژانر پلیسی و اسمات باهم، منتظر نظراتتون هستم🌸

Report Page