Crazy

Crazy

𝐌𝐀𝐓𝐈𝐄𝐋

بلیط رو دست پسر داد.

با شک، نگاهی به چهره‌ی پسر مقابلش کرد و گفت:

- دفعه‌ی چندمه سوار می‌شی؟

پسر شونه‌ای بالا انداخت:

- چرخ و فلک دوست دارم.

جونگ‌کوک جلوی لبخندش رو گرفت.

اون پسر که بهش می‌خورد سنش نزدیک خودش باشه، مثل بچه‌ها جوابش رو داد و منتظر بود تا جونگ‌کوک بهش اجازه بده و سوار یکی از کابین‌ها بشه.

اشاره‌ای به کابین شماره‌ی هفت، کرد:

- برو بشین.

پسر به سمت کابین رفت و درش رو باز کرد... روی صندلی جا گرفت و بدون بستن کمربندش، شروع به زل زدن به مسئول چرخ‌ و‌ فلک، کرد!

جونگ‌کوک همینطور که بلیط بقیه رو چک می‌کرد، وزن نگاهی برای چندمین‌بار، روش سنگینی می‌کرد.

می‌دونست اون پسر دیوونه بود و این رو از بلیط‌هایی که تابه‌حال گرفته، فهمیده بود.

تک‌خندی زد و سرش رو بلند کرد که با نگاه خیره‌ی پسری مواجه شد که آرنجش رو روی لبه‌ی آهنیِ کابین گذاشته و چشم‌هاش رو به جونگکوک وصله زده بود.

بزاق دهنش رو نامحسوس قورت داد و پلکی زد.

نگاهش رو گرفت و چرخ و فلک رو به حرکت درآورد.

روی صندلی نشست و منتظر شد تا دورِ مسافرها تموم شه و این رو نادیده گرفت که‌در اصل، می‌خواد تا نامحسوس به اون پسر نگاه کنه!

چرخ و فلک با اون عظمت، چهار دور چرخید و قبل پسری که توی کابین نشسته بود رو چهاربار به پسری که مسئول چرخ و فلک بود، نزدیک‌تر کرد.

جونگ‌کوک هرچقدر سر خودش رو گرم می‌کرد، باز هم نمی‌تونست نگاه خیره‌ی اون پسر مو قهوه‌ای رو فراموش کنه!

چون هرثانیه‌ای که نگاهش رو بالا می‌آورد، به چشم‌های خیره و مشتاقش مواجه می‌شد.

بالاخره دور چرخ و فلک تموم شد و جونگ‌کوک با نفس آسوده‌ای که کشید، کابین پسر رو متوقف کرد.

پسر از کابین پیاده شد و به سمت مسئول چرخ و فلک پا تند کرد.

- باز هم می‌خوای بلیط بگیری؟

جونگ‌کوک با چشم‌های درشت شده پرسید و پسر مقابلش با لبخندی جواب داد:

- این‌دفعه تمام بلیط‌هارو!

مطمئن بود ظرفیت گشاد شدگی چشمش، بیشتر از اون نمی‌شه!

با بهت گفت:

- تو دیوونه‌ای؟ فتیش چرخ و فلک داری؟ اون بالا گنج پیدا کردی؟ چرا دل نمی‌کَنی؟!

پسر مقابلش با آرامش، لبخندی زد و گفت:

- می‌خوام فقط من رو نگاه کنی، نه بقیه رو!

جونگکوک جلوی خنده‌اش رو با کشیدن لب‌هاش توی دهنش، گرفت.

- ولی تو نمی‌تونی تمام بلیط‌هارو بخری!

لبخند پسر محو شد و اخمی روی صورتش نشست.

- پس چیکار کنم تا فقط حواست به من باشه؟

لبخند مهربونی زد و گفت:

- می‌تونی ازم درخواست کنی تا دفعه‌ی بعد باهات سوار شم!

ستاره‌های نور گرفته‌ی درون مردمک چشمش، گوشه‌ی لب‌های جونگ‌کوک رو به کِش اومدن، ترغیب می‌کرد.

- پس الآن...

انگشت اشاره‌اش رو بالا آورد و گفت:

- نه! امروز نه... دفعه‌ی بعد.

انرژیِ اوج گرفته‌اش، خوابید.

- دفعه‌ی بعد باهام سوار می‌شی؟

جونگ‌کوک شونه‌ای بالا انداخت و گفت:

- شاید!

پسر، نگاهی به اطراف کرد و با دیدن ساعت مچی پسر روی میز، چنگش زد!

جونگ‌کوک با تعجب، دستش رو جلو برد تا ساعت رو بگیره و همزمان گفت:

- چیکار می‌کنی؟

ساعت رو توی جیبش گذاشت و شونه‌ای بالا انداخت:

- گروگان می‌گیرم تا درخواستم رو قبول کنی!

خنده‌ی متعجبی روی لب‌های جونگکوک نشست و قبل از اینکه بتونه حرف بزنه، پسر مقابلش از پله‌ها پائین رفت:

- دفعه‌ی بعد می‌بینمت پسر متعجب!

- منم می‌بینمت گروگانگیر!

لحظه‌ی آخر، با لبخند زیبایی که روی چهره‌اش نشست، برگشت و گفت:

- تهیونگ... اسمم تهیونگه!

Report Page