Crazy
Hana,@Romance_BTSخنده ی مستی کرد و به دیوار هایی که با زنجیر پوشیده شده بودننگاه کرد.بامزه بودن البته برای اون!
کلاه مشکی رنگی که روی سرش بود رو درست کرد به سمتش رفت.
دستشو روی چونه ی کوچیک و گرد پسرک گذاشت و با نیش خنده بهش نگاه کرد،چشمای گربه ماننده اش پر از اشک بود و این باعث میشد تمام سلول های هوسوک عصبی بشن!
با کلافگی که بخاطر اون چشما تو جونش رخنه کرده بود،موهای پسرک رو چنگ زد و با همون نیش خند و زمزمه کرد.
-بهتر اجازه سرازیر شدن اشکات رو ندی!
یونگی سعی میکرد سکوت کنه ولی نمیتونست؛ترس و استرس سراسر بدنشو گرفته بود ولی قلب بی جنبه اش همچنان برای اون ادم میزد.
میخواست حسش رو سرکوب کنه ولی اون نیش خند لعنتی و چشمای وحشی پسر بهش اجازه نمیداد که حسی بهش نداشته باشه.
+ازت متنفرم!!!!
یونگی فریاد زد ولی هوسوک با همون نیش خندش دستشو اروم به سمت قلب یونگی برد و با صدای بم و عصبیش گفت:
ولی قلبت یه چیز دیگه پسرکم!
هوسوک به سینه ی یونگی چنگی زد و اروم کنار گوش یونگی زمزمه کرد.
یونگی ام نیش خند زد ولی هوسوک با حرص فک یونگی رو گرفت و درحالی که با انگشتاش به استخون های فک یونگی فشار میداد،یونگی به سختی گفت:
من از دیونه های متنفرم ولی
یونگی مکث کرد و این بیشتر هوسوک رو عصبی میکرد.
-ولی چی لعنتی!!!
یونگی لبخندی زد ولی با فشار انگشتای هوسوک لبخندش از بین رفت و ناله ی دردمندی سر داد.
-میگی یا با تموم این زنجیرها بدنتو رو کبود کنم!!!
فریاد هوسوک بقدری زیاد بود که بدن یونگی لرزید.فک یونگی رو رها کرد و به سمت یکی از زنجیرا رفت،یونگی با نفس نفس زدن در حالی که سعی میکرد به ریه اش اکسیژن لازم رو بده کلماتش رو جدا جدا بیان کرد.
+من...من...فقط..یه...ادم...دیونه رو دوس دارم!
هوسوک بین راه متوقف شد و برگشت و به یونگی نگاه کرد.
-اون کیهه؟!!میکشمش!
یونگی خندید.
-به چی میخندی لعنتیی!!!!
یونگی در حالی که میخندید با لحن کیوت و خوشحالش بیان کرد.
+میخوای خودتو بکشی!
هوسوکم خندید،اولین خنده با پسرک گربه ماننده اش!به سمتش رفت و در حالی که به چشمای پر از اشکش نگاه میکرد لباشو روی لبای گربه اش گذاشت و عمیق بوسید.
انگار اخرین بوسه اشون بود.همو میبوسیدن و از یاد بردن که چه مقامی دارن!
یه افسر پلیس با یه قاتل دیونه ی !
پلیسی که بخاطر دل بستن به یه دلقک دیونه تمام قانون های کشورش رو زیر پا گذاشت تا بتونه کنار اون قرار بگیره !