Crazy

Crazy

@Taekook_family

مهم نبود اگه هر بار بهم میگفتن که تو یه دیوونه ای یه روانی! یه استاکر....

من این کارم رو دوست داشتم

این حس جنون...

این خواستن زیاد 

مهم نبود اگه حتی سالیان زیادی طول میکشید و مجبور میشدم دنبال جئون جونگکوک راه بیافتم و تعقیبش کنم

مهم نبود اگه از من میترسید و حتی توی خونه‌اش احساس امنیت نداشت...

مهم نبود اگه مجبورش میکردم که عاشقم باشه

مهم اینه که من دیوونه ی اون پسرم و لیاقتش رو دارم، هیچ کس به اندازه ی من عاشق اون نیست!

این خیلی خوبه که از من میترسه!

من این حس قدرت رو دوست دارم

اینکه بخاطر حضورم دایره ی دوستاش هر روز کمتر از دیروز میشه بهم حس لذت بخشی رو میده

کسی حق نداره به چیزی که مال منه حتی نگاه کنه...

در غیر این صورت جونگکوک باید تاوانش رو بده

اگه هر بار بخاطر اینکه کسی نزدیکش میشه تنبیه میشه تقصیر خودشه

مثلا وقتی حدقه ی چشم راست صابخونه‌ش رو درآوردم و توی یه باکس براش فرستادم، تقصیر خودش بود

نباید اینقدر به چشم هاش خیره نگاه میکرد!

تازه من لطف کردم و حساب یه چشمش رو رسیدم

اون از من میترسید و مطیعم شده بود و من عاشق‌تر شدم

وقتی بین بازوهام میلرزید و هق هق میکرد...وقتی از ترس حضورم به خودم پناه می آورد و به بدنم چنگ مینداخت...عاشقش بودم

تو تا ابد زندونی کیم تهیونگی

حتی حق نداری خودت به خودت آسیب بزنی

هیچ کس حق نداره!

به جز خودم....

Report Page