در نقد سیاست ورزی انتخاباتی

در نقد سیاست ورزی انتخاباتی

احسان آزاد

در شرایط پس از ناآرامی های اخیر و در میانه ی بهت و اندوه، بحث و تحلیل در خصوص انتخابات ، که معمولا حول مباحثی تکراری نیز می چرخد؛ نه تنها سخت است، که عبث نیز می نماید. پیش از این در چند یادداشت بویژه در دو یادداشت " اصلاحات مرده است یا اصلاح طلبان؟ " و " در دفاع از انتخابات آزاد" به طرح پرسش هایی در نقد سیاست ورزی انتخاباتی بر روال آنچه تا کنون اصلاح طلبان داشته اند پرداختم. اما آنچه باعث شد دوباره به آن بپردازم، طرح دوباره ی موضوع و ارائه مجدد و گهگاه مفصل راهکارهایی برای آزمودن این راه آزموده بود. گروهی از اصلاح طلبان که هنوز دل در گرو صندوق رای داشته و همه ی راهها را ختم به آن می دانند، همچنان بر این شیوه اصرار می ورزند.

کنش های اجتماعی و رفتار حکمرانان در مواجهه با آنها در مقاطع خاص، نظیر آنچه در آبان ۹۸ اتفاق افتاد، نه تنها پیکربندی و آرایش نیرو های اجتماعی را به طور آنی دگرگون می کنند بلکه بازگشت به شرایط پیش از وقوع را نیز ناممکن می سازند.

یکی از تفاوتهای جنبش سبز با اصلاح طلبی پیش از آن، اصول گرایی این جنبش بود. بدین معنی که گفتمان اصلاح بر مبنای اصولی بنا نهاده شد که آن اصول همانا مطالبات مردم و به بیان دیگر مطالبات توده ی خواستار تغییر بود.تفاوت بارز با رویکرد اصلاح طلبی پیشین ایستادگی بر این اصول و تعیین حق مردم به عنوان خط قرمز و ترجیح آن به همه ی مصلحت های دروغین بود. اتفاقات آبان ۹۸ بار دیگر تفاوت این نوع اصلاح طلبی اصول گرا با آنچه اصلاح طلبی مصلحت گرا ( و شاید منفعت گرا) می خوانم، آشکار کرد. اصلاح طلبان معتقد به سیاست ورزی انتخاباتی باید نسبت این سیاست، که برای ۲۲ سال در هر سطحی،چه با لیست ها و کاندیداهای حداکثری و چه حداقلی آزموده شده است را با "اصول" به معنای حقوق و مطالبات توده ی خواهان تغییر و "مصلحت" مشخص کنند. به نظر می رسد طرح این سیاست بیشتر همسو با گفتمان دوم باشد.

تفاوت دیگر جنبش سبز، با اصلاح طلبی پیش از آن، که تا حد زیادی به ویژگی های رهبران و به بیان خودشان همراهان آن بر می گردد، بیان صریح و بدون لکنت مسئله و پرداختن به اصل مشکل و ریشه های آن است. نپرداختن به اصل مشکل و در عوض شرح و بسط دادن حواشی آن و دادن آدرس غلط، پرداختن به دور باطلی ست که رهایی از آن متصور نیست. باید ریشه مشکل را بوضوح دید و آشکارا اصل آن را بیان کرد. دوستان سیاست ورز انتخاباتی بهتر است به جای راهکار دادن برای جلب رای دوباره و دم زدن از ارائه برنامه و گرفتن تعهد و ضمانت از نماینده منتخب، به دو سوال اساسی پاسخ دهند: چگونه؟ با چه ابزار و اهرمی؟

بیایید شفاف تر و ملموس تر باشیم و به قول معروف از پاسخ دادن فرار نکنیم. اگر نه با مردم لااقل با خودمان صادق باشیم! در حال حاضرنظارت استصوابی یک شیوه کاملا قانونی نظارت بر انتخابات است! قانون اساسی نهاد شورای نگهبان را مشروعیت بخشیده و مسئولیت ها و وظایف آنرا از جمله نظارت بر انتخابات بر شمرده است. همین قانون اساسی تفسیر قانون اساسی را بر عهده ی همین نهاد گذاشته و آن نیز تفسیرش از نظارت،  نظارت استصوابی بوده است. خب حالا با سیاست ورزی انتخاباتی از طریق مصوبات مجلس که به تایید همین شورا باید برسد "چگونه و با چه ابزار و اهرمی" باید این تفسیر و قانون غلط را تغییر داد؟ شرایط مشابهی بر روند اصلاح قانون اساسی نیز حکمفرماست. سوال همان ست چگونه؟ با چه ابزاری؟ این دو پرسش را اول همه ی راهکارها و برنامه هایی که برای جلب رای ارائه میدهید بگذارید تا عیار عملی بودن آنها مشخص تر شود.

 اینجاست که اصلاح طلب اصولگرا، شکایت را پیش متهم نمی برد و به مصلحت و آزردگی خاطر قدرت، نیز نمی اندیشد. بلکه به اصل مشکل می پردازد و حقوق مردم را در اولویت همه چیز قرار می دهد.


نگرانی از حرکت های براندازانه هیجانی و هدایت نشده به دلیل احتمال بالای ایجاد خلاء قدرت و فروپاشی اجتماعی کاملا بجاست، اما راه حل پیشگیری از آن اصرار بر سیاست ناکارآمد و آزموده ی بیست ساله نیست. اتفاقا بر عکس این شیوه چون به انباشت مطالبات و خشم عمومی بدلیل ناکارآمدی اش ، می افزاید خود موجب تشدید شرایط هیجانی می گردد. راه حل در آینده ست و نه در گذشته ی آزموده! این قبر گویا خالی ست و گریه بی فایده ست!

غایت سیاست ورزی انتخاباتی و اصلاح طلبی مصلحت گرا، اصلاح ساختار از راس هرم قدرت است. یعنی صاحبان قدرت اصلی که در برابر تغییر مقاومت می کنند خود دست به اصلاح ساختاری از بالا به پایین بزنند. سوالی که دوباره مطرح هست همان ست. "چگونه صاحبان اصلی قدرت و سردمداران دولت پنهان( که البته از همیشه عیان تر است!) که علاوه بر قدرت سخت و سرکوب از مواهب ثروت بیکران رانتی هم بهره مند هستند و به قولی توپ تکانشان نمی دهد! به یکباره دست از قدرت شسته و یا حاضر شوند آنرا به اشتراک بگذارند؟ آیا اساسا ماهیت قدرت و سلطه با چنین چیزی سازگاری دارد؟ آیا خود به خود به نظر رای دهندگان تمکین کرده و دست به اصلاح ساختاری می زنند؟ آیا نشانه هایی از تحول هسته سخت قدرت در این ساختار تا کنون دیده ایم؟ آیا تا کنون اصلاح که نه، کوچک ترین نرمشی در برابر خواست مردم برای تغییر دیده ایم که ما را به این چشم انداز امیدوار کند؟ البته این شیوه ایده آل همه ی تحول خواهان خواهد بود اما آیا سیاست عرصه ی ایده آل هاست یا واقعیات ، ممکنات و توازن قوا؟ مسئله اصلی اینست که خوشبختانه یا بد بختانه گفتگو یه کنش دو سویه و تعاملی ست. یعنی علاوه به خود نیاز به " دیگری" دارد. هر چقدر شما مشتاق به گفتگو باشید و دستتان از طرح و برنامه های جذاب پر باشد تا آن دیگری نباشد دیالوگی در کار نیست.

 

از تشویق به ترکیه شدن ( که البته خود گرفتار باز تولید استبداد دیگری ست!)تا هراس از افغانستان و لیبی شدن ، مشکلی را حل نکرده و گرهی نمی گشاید. مسائل اصلی و بن بست ها همچنان باقی ست و البته در این سالها دیگر بوضوح روشن شده است که پیگیری مطالبات از راههایی به غیر از انتخاب بین" بد و بدتر" به توده ی تحول خواه تحمیل شده است. این هرگز گزینه ی ما نبود ! اما چه کنیم که واقعیت وقعی به ایده آلهای ما نمی نهد !

Report Page