CR

CR


‏۱.دیروز بی‌حالی و بدن‌درد داشتم

کمی استراحت کردم

از شب، تنگی نفس و سرفه هم اضافه شد

با سردرد خفیفی به خواب رفتم

فکر میکردم مورد خاصی نیست

و از تقدیر، غافل... 😔


‌‏۲. صبح حالم بدتر شده بود

سرفه های بیشتر

تنگی نفس شدید تر

سیاهی چشم بخصوص موقع برخاستن

و تب!

با همین علامتها مراجعه کردم درمانگاه عمومی

و توی دلم امیدوار بودم یه سرماخوردگی ساده باشه

دفترچه را برداشتم و راهی شدم...


‏۳.دکتر بعد از شرح‌حال،

فشار و نبض‌ام را گرفت

چشمهایش را گرد کرد

یکبار دیگر علائم را با دقت بیشتری پرسید

بعد دلداری‌ام داد که انشالله چیزی نیست

یک آزمایش خون و یک عکس از ریه نوشت

وگفت اینها تست ‎#کرونا نیست

ولی تاحدود زیادی میتونه خیالتو راحت کنه

بگو اورژانسی بگیرن


‏۴.خانم پشت پیشخوان آزمایشگاه

از علت مراجعه پرسید

با خنده و شوخی گفتم ‎#کرونا لابد!

شیرینی اش را نیمه در سطل انداخت

ماسکش را بالا آورد

دستکشهایش را پوشید

و تا آنموقع از گرفتن دفترچه‌ام امتناع ورزید

تا آخر زیرچشمی و ترحم‌آمیز نگاهم کرد

 و بعدش راهی صندوق‌ شدم


‏۵. متصدی رادیولوژی به همکارش گفت

"خانم فلانی ایشون مشکوکه، بدون نوبت بره داخل"

نگفت مشکوک به چی هستم،

ولی انگار که منتظر این خبر باشند،

همه جمعیت به سمتم برگشتن

بعضی خانمها چادرشونو گرفتن جلوی صورتشون

راه را باز کردن که بدون‌نوبت برم داخل

کسی هم معترض نشد


‏۶.صف صندوق برای دریافت ماسک، شلوغ شده بود

بهرحال قبض تزریقات گرفتم

تا ظهر زیر سرم وآمپول بودم

هیچ پارتیشن و قرنطینه‌ای برای مشکوکان به ‎#کرونا

و دیگرانی که برای تزریقات آمده بودند نبود

حتی متصدی بدون ماسک و دستکش انجام خدمت میکرد

توصیه‌اش کردم و با یک "چشم" رد شد!


‏۷.ازصبح که درمانگاه رفتم دلهره نداشتم

نترسیده بودم

تا نزدیکهای پایان سرم

وقتی چند نفر سرآسیمه دویدند

جوانی سی ساله با حالت تنگی نفس همراهشان بود

پیرمرد تزریقاتچی یک رگ از بازویش گرفت

 و لحظاتی بعد صدای آژیر آمبولانس از پشت پنجره بلند شد

ترس دویده بود توی چهره مردم


‏۸.حالا بعد از دیدن این جوان مبتلا،

حتی آن اقای چاق شیک‌پوش

که تالحظاتی پیش از بی‌اهمیتی ‎#کرونا

و جو بیهوده مردم سخن میگفت

یک گوشه به دیوار تکیه زده بود

ساکت...

چشمهایش خیره شده بود به تختی

که جوان را از روی آن بلند کردند 

و هیچکس حاضر نبود دوباره روی آن بخوابد...


‏۹.بعد ازین ماجرا

مردم انگار تختهای تزریقات را سنگ غسالخانه میدیدند

و مرد تزریقاتچی را...

برای همین جرات نداشتم سرفه کنم

یکی یکی سرفه ها را میخوردم

حالا ترس هم کم‌کم سراغم آمده بود

واقعا ترسیده بودم

و عرق سرد کردم

اولین سرفه که از دستم در رفت

کار را خراب کرد...


‏۱۰.عکس و جواب آزمایش را بردم پیش دکتر

از لای در مرا دید و گفت

که وسط ویزیت بیمار داخل شوم

این بار یک گان سراسر آبی با کلاه و عینک پوشیده بود

کمی مجهزتر بنظر میرسید

برخلاف پرسنل بیمارستان

که ‎#ماسک معمولی داشتند،

ماسک‌اش فیلتر دار بود

انگار احساس خطر کرده باشد...


‏۱۱. دکتر جوان

هنوز شیفت حضورش تمام نشده بود

دوباره علائم را پرسید

و ازمایش و عکس را دید

افت گلبولهای سفید را خودم میدانستم

دو فاکتور غیرمعمول دیگر را نه

تب‌سنج دیجیتال نداشت

گفت درخواست کرده ایم و هنوز نداده اند!

اضافه کرد متاسفانه مشکوک به ‎#کرونا هستید

خشکم زد!


‏۱۲.انگار هیچ روال تعریف شده ای

برای بیماران مشکوک به ‎#کرونا وجود نداشت

دکتر تلفن را برداشت

اول زنگ زد اسپیرومتری برای چک کردن هواگیری ریه

قبول نکردند

بعد زنگ زد ازکسی سوالاتی پرسید

آخرسر زنگ زد پذیرش برای اعزام

دونفر بالباس فضانوردی آمدند استقبالم😊

فهمیدم ‎#کرونا_در_مریخ جدی شده!


‏۱۳. بیماری که وسط ویزیت او داخل شدم

یک خانم میانسال بود

ترکیبی از خنده و گریه شد

بلندبلند دلداری‌ام میداد

گفت چرا همراهی نداری؟

گفتم زنگ میزنن بیان

یهو انگار که یادش آمده باشد

از صندلی که قبلش من روی آن نشسته بودم پرید

ماسکش را بالا کشید

و اشکهایش را پاک‌کرد...


‏۱۴.دیده‌اید اینهایی که مامور جلب میاید دم خانه شان

دوست ندارند با دست‌بند و همراهی مامور بروند

لااقل تا سرکوچه؟

من دوست داشتم خودم بروم سوار آمبولانس اعزام شوم

حضور آن دو مرد بالباس فضایی در دو طرفم

مرا زیر تیغ تیز نگاههای مردم تکه تکه میکرد

چاره ای بود؟

لابد نه


‏۱۵. راستی

جایی خوانده بودم که درمان ‎#کرونا رایگان است

ولی من امروز از اول تا آخر، همه را پرداخت کردم

حتی آمبولانسی که مرا به بیمارستان قرنطینه کرونا رساند

هزینه اش را پیش پیش گرفت!

حتی بیمارستان ‎#قرنطینه هم هزینه گرفت!

فقط دکتر دوتا ماسک اشانتیون بهم داد!


‏۱۶.قبل از اعزام به ‎#قرنطینه

 خیلی باعجله و پر استرس رگ گرفتند

چنان ترسناک و بدون مهارت بود که ردّ خونش

عمرا از پیراهن و شلوارم پاک نمیشه

پسر‌ جوان تزریقاتچی

خودش هم واقعا ترسیده بود

هم دوست داشت مرا زودتر راهی کند

و هم میخواست دلداریهایش را تمام و کمالب گوید


‏۱۷.خیلی دوست ندارم نازکش داشته باشم

بی سروصدا راهی بیمارستان شده بودم

و همراهی نداشتم

حتی قضیه که جدی شد

تصمیم به خبر دادن نداشتم

اما وقتی مسئول آمبولانس مجبورم کرد

زنگ زدم برادرم بیاید

از فاز شوخی‌اش تا زمانیکه باور کند،

کمتر از یک گفتنِ "جدی؟" گذشت!


‏۱۸.سوار آمبولانس که شدم

کسی از کادر پزشکی، کنارم ننشست

حتی ازینکه جلوی ماشین هم بنشینند طفره می‌رفتند!

خون از رگ دستم شره زد

دستم را بالاتر آوردم تا ببینم چه شده

حرکت سریع آمبولانس، دستم را به دیواره کوبید

چشمهایم را تامقصد بسته بودم

و به آژیر ماشین گوش میدادم


‏۱۹. از کودکی عادت داشتم

هر وقت ‎#آمبولانس میدیدم

برای مریض داخلش حمد شفا میخوندم

حالا امید داشتم

وسط شهر غربت

لابد یکی برایم حمد شفا می‌خواند

اینها توی ذهنم بود

و با همان چشمهای بسته 

یاد حرم حضرت معصومه‌س افتادم

و اینکه کجا ‎#قم، برای من شهر غربت بوده...؟


‏۲۰.آمبولانس

مرا دقیقا برده بود

وسط فضانوردها...

شبه آدمهایی با لباسهای یک‌تکه

که حتی دهان و چشمهاشون هم با ماسک و عینک پوشیده بود

و مدام پی کاری اینطرف و انطرف میرفتند

بعد از دیدن جوان متبلا به ‎#کرونا

و لحظه ای که دکتر گفت مشکوک هستم

این سومین باری بود که ترسیدم


‏۲۱.ماجرای امروز من، قصه است؟

اون لحظات

من هم دوست داشتم قصه بود...


‏۲۲.از دور دیدم‌اش

یک قوطی دستش بود و سراغ مرا میگرفت

آمدنِ برادرم، اولین خبر خوش بود

صدایش زدم

چشمهای نگرانش، تنها چیزی بود

که از لای موهای پرپشت و ماسکش هویدا بود

برایم آب نیسان و فرات با ‎#تربت ارباب‌ع آورده بود

دعای پیش از استشفا تربت را خواندم

وبا نیت سر کشیدم


‏۲۳.شاید بنظر خیلی کودکانه میاد

ولی لهجه شیرین اصفهانی دکتر

و اخلاق خوبش

کافی بود برای اینکه دلم آروم بشه

با دقت و حوصله معاینه کرد

آزمایش و عکس را دید

به حرفهایم گوش کرد

و سوالاتم را پاسخ داد

تبسم‌اش را ندیدم

ولی چروک کنار چشمهایش

از پشت عینک نشان از لبخند داشت


‏۲۴.دیدن آدمهای توی بیمارستان

با اوضاع ناخوشایندشون

و شنیدن صدای سرفه ها

واقعا سخت بود

شرایط انگار بدتر از اونی بود که فکر میکردم

خدارا شکر کردم

از بابت سلامتی نسبی که داشتم

روی پای خودم بودم

و هنوز بدون دستگاه نفس میکشیدم

و ‎#کرونا منو از پا نینداخته بود


‏۲۵.دکتر برای شرایط من یک دوراهی ترسیم کرد:

چندروز در ‎#قرنطینه بیمارستان

در کنار بیمارانی که حالشان واقعا وخیم بود بمانم

 تا تست ‎#کرونا بدهم و نتیجه اش مشخص شود

یا اینکه قرار را بر کرونا بگذارم

ولی در خانه ‎#قرنطینه شوم

و خودم را برای مبارزه با کرونا قویتر کنم...


‏۲۶.ازسختیهای ‎#قرنطینه در خانه پرسیدم

 دکتر گفت نوزادت تا اشتها دارد مشکلی ندارد

بچه کوچک‌ات نیز ‎#کرونا حاد نمیگیرد

ولی همسرت باید مراقبت کند

بعد گفت اگر شرایط حاد شد دوباره مراجعه کنم

مُجابم کرد درآن محیط آلوده نمانم

حتی به قیمت تست کرونا ندادن!

یکدِله شدم...


‏۲۷. آنژیوکت که در رگم بود

و از کنارش خون شره میزد را خودم کَندم

پنبه و چسبِ بازوی مخالف

که از آزمایش خون صبح مانده بود را کندم

و روی زخم جدید گذاشتم

انگار دوباره جان گرفته باشم

خدارا شکر کردم

و در دلم نیتی کردم برای شفای کامل


‏۲۸. تا برسم دم در بیمارستان

پدرم هم رسیده بود

رنگ به رخ نداشت

شرمنده شدم از ناآرامی خاطرش

دست ندادم

جلو هم نرفتم

یک حرز امام جواد ع برایم نوشته بود

در جیب پیراهنم گذاشت

و بعدش با اصرار من رفت

دکتر میگفت ‎#کرونا برای مسن‌ترها خطرناکترست

سوار ماشینش نشدم


‏۲۹.دم بیمارستان ‎#قرنطینه

فضا کمی امنیتی بود

غیر از آمبولانس هیچ ماشین دیگری اجازه ورود نداشت

حتی پرسنل

نیروی نظامی ایستاده بود

و نزدیکان بیماران را توجیه میکرد 

که نمیتوانند داخل شوند

خروج بدون برگه ترخیص هم ممنوع بود

انگار از فرار کردن مبتلایان ترسیده باشند...


‏۳۰. تشکر کنم؟ 

کم است

دستشان را ببوسم؟

کم است

دعایشان کنم؟

دعای منِ کمترین، کم است

کم است در برابر تعهد، وظیفه شناسی، غیرت، مسلمانی، انسانیت، شجاعت و نوع‌دوستی این پرستاران و پزشکان و‌کادر پزشکی

یک لحظه خودم را جایشان گذاشتم

شاید نمیماندم...

شما میماندید؟


‏۳۱. هنوز در عجب‌ام

ازینکه مگر طراحی یک جزوه آموزشی

چقدر زمان میبرد از دستگاه عریض پزشکی کشور؟

که موقع ترخیص برای آموزش بیمار مشکوک به ‎#کرونا

برای تقویت بدن

لزوم مراجعه بعدی

جلوگیری از سرایت

چگونگی ‎#قرنطینه در منزل

خوردن‌ها ‌و نخوردن‌ها

بایدها و نبایدها

و... بدهد؟


‏۳۲.من ماندم و برادرم

با یک لباس پر از خون

دم بیمارستان ‎#قرنطینه ‎#کرونا

شما جای تاکسیها بودید سوارم میکردید؟

آخ ای ‎#اسنپ عزیز!

ممنون از تو و راننده خوش‌برخوردت😊

بالاخره بعد از یکروز نفسگیر

 از اون محیط بیرون اومدم

خدارا برای همه نعمتهاش شکر کردم

و راهی خونه شدم!


‏۳۳.سر راه چند کیلو سوپ گرفتم

توریِ پرتقال و سیب آبگیری توی یخچال را هم به محاسبات اضافه کردم

لیموشیرین و هویج هم داشتیم

آویشن و عسل و لیمو ترش و...

اینها توی ذهنم راه میرود تا برسم خانه

اما هنوز تا لیستی که رفقا برایم پیامک میکنند

خیلی فاصله است...


‏۳۴.تا رسیدم خانه

رفتم توی اتاق و در را قفل کردم

به بانو چیزی از ‎#قرنطینه نگفتم تا نگران نشه

بعد ازخواب کم‌کم

سعی کردم زوایای موضوع را در تلفنهای دیگرون

بلند توضیح دهم تا بشنود

بعدترش مستقیم گفتم

پیشنهاد رفتن به منزل پدر را رد کرد

و اینگونه ‎#قرنطینه خانگی شروع شد

‏۳۵.دکتر سفارش اکید به مایعات و تقویت بدن کرد

به سوپ و میوه و ابمیوه و...

سفارش اکید به استراحت مطلق

به دور ازهر کار بدنی و فکری!

برادرم که در پروژه‌ای همکاریم،پیشدستی کرد و گفت:

پس پروژه را در اینمدت پیش ببر

دکتر بشدت منع کرد!

حالا من موندم و این دوهفته ‎#قرنطینه

‏۳۶.حالا من ماندم و سیل تماسها و پیامها و ابراز لطف و نسخه های رفقا...

دیده و نادیده

حقیقی و‌مجازی

استاد و شاگرد

فامیل و دوست

از رفیق جینک تا اونی که رابطمون شکراب بوده

که تک‌تک‌اش

یه پادزهر قویه برای این بیماری

انشالله توی خوشیهاشون/تون جبران کنم😊


‎#کرونا_در_مریخ

Report Page