COVID-19

COVID-19

Behnia



رو دومین زنگ جواب داد، صدای مامان از پشت تلفن میومد.

داد میزد و اسممو صدا میکرد:

ــ بهنیا؟ بهنیا جان؟ صدادمو میشنوی؟ من صداتو ندارم اینجا خیلی شلوغه.

ــ مامان؟ ماما؟ کجااییین پس؟ عَه، برو یجای خلوت ببینم چه خبر شده. مامان؟ صدامو داری؟ کجایین شما دوتا؟

ــ با بابات اومدیم تجریش، نمیدونم امروز چرا انقد شلوغه.

ــ واقعا که مامان، لاقل تلفن جواب میدادی.

ــ گوشی توی کیفم بود، صداشو نشنیدم، باباتم گوشیشو خونه جا گذاشته.

ــ شما دوتا کارتون شده فقط دور دور توی تجریش؟

ــ حوصله مون سر رفته بود گفتیم بیایم یکم هوا به سرمون بخوره!

-------------------------------------------------------------------

COVID-19

-------------------------------------------------------------------

با مامان و بابا ویدیو کال میکردیم و من احساس میکردم یک چیزی اینجا درست نیست

مامان و بابا اونجا بودن، درست جلوی روم، اما

اینکه نمیتونم گرمای دستشونو، حرم نفسشونو، حس کنم آزارم میداد

مامان اصرار داشت که پس‌فردا که بهادر میاد اینجا توم باهاشون بیا

کم مونده بود بغضم بترکه

سعی کردم قورتش بدم و با صدای بلند خندیدم تا گریه ی صدامو نشنون

گفتم:«مامان من نمیتونم بیام

خواهش میکنم به بهادر هم زنگ بزن بگو نیان

اگه لازمه من تماس بگیرم و بگم که نیان»

بابا قیافه شو درهم کشید و فهمیدم که اصلا خوشش نیومد از اینکه پیشنهادشونو رد کردم.

ــ ۲۳ روزه که همو از نزدیک ندیدیم ــ

حالا مجبور بودم کلی جزع و فزع ببافم که چرا نمیرم خونه شون، جوری که بهشون بر نخوره و شرایط اضطراری رو درک کنن.

گفتم: «بابای قشنگم، مامان بهم گفت که دو روز بود سرماخورده بودی، منم دو روز مریض بودم، تا جایی که سپینود برام سوپ درست کرد آورد خوردم خوب شدم، پس بهتره توی این شرایط که همه مستعد اینیم که همو مریض کنیم به خونه هم نریم.

کمی صبوری کنین تا این موج دوم هم رد بشه،

هروقت دلتون خواست همینجوری باهم ویدیو کال میکنیم.»

از دلشون دراوردم و گفتیم و خندیدیم و کلی به هم توصیه های بهداشتی کردیم و بعد… همه چی با یه کلمه تموم شد: خدافظ!

قطع کردم و توی دلم احساس کردم دنیا روی سر‌م خراب شده.

--------------------------------------------------------------

تلفن رو برداشتم و زنگ زدم به بهادر.

ــ چطوری؟

ــ خوبم، تو چطوری؟ محمد خوبه؟

ــ آره ما خوبیم، مامان گفت فردا، پس‌فردا میخواین برین خونه شون؟

ــ آره، توم میای بیایم دنبالت؟

ــ نه، زنگ زدم خواهش کنم شمام نرین پیششون، منم نمیام. میدونی که شرایط بابا رو، یه لحظه تصور کن یه مرد ۷۵ ساله، با مشکل قلبی، از شیرینی خوردنم که دست نمیکشه، تازم که سرماخورده، بنظرت سیستم ایمنی داره که ما با کوچکترین مریضی بریم پیشش؟ از کجا معلوم ما ناقل نباشیم؟

ــ دو هفته س نرفتیم خونه شون.

ــ لازم باشه دو ماه دیگه هم نباید برین! اسمش روشِ «قرنطینه خانگی» ینی گوشیتو بردار بهش زنگ بزن اما خونه شون نرو!

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

چرا اینجوری شد؟

توی خونه ی ما چیزی عوض نشده.

ما بخاطر کارمون همیشه خونه بودیم این ۳ ساله گذشته رو، توی خونه پشت لپ تاب یا سیستممون نشستیم و کارهامونو انجام دادیم.

روزهای قرنطینه برای ما فرقی با روزهای عادی قبلی نداشت، اما توی خونه بابا و مامان اینجوری نبود.

خونه ی ما در ایام قرنطینه خانگی هیچ فرقی با قبل از کرونا نکرد.

همه چیز همون جوریه که بود.

هر روز بیدار میشیم و همون کارهایی رومیکنیم که قبل از اعلام رسمی قرنطینه خانگی میکردیم.

بی کم و کاست!


بعد از ویدیو کال بلند شدم و رفتم سراغ کارم، از بیرون صدای گوپ و گوپ میاد،
این روزا که جایی باز نیست و مساجد هم بسته‌ن، بعضی ها خود‌جوش جشن نیمه شعبان رو توی محوطه‌ی مجتمع‌های مسکونی برگذار میکنن. چندتا پرچم دادن دست بچه ها و چندتام باند گذاشتن پشت وانت و یه جورایی مردم و پایین توی محوطه دور هم جمع میکنن!

از فضای بیرون و خونه ی مامان بابا میکَنم و میام توی حال و هوای خونه.
همه چی ساکت و آرومه، درست مثل یک ماه قبل!

باید مشقمو تموم کنم تا چیزی برای صبح نمونده باشه.

پا میشم یه چرخی با دوربین توی خونه میزنم ببینم واقعا توی خونه اثری از کرونا میبینم؟

هیچی عوض نشده، حتی تلویزیون هم مثل همیشه خاموشه،
ما اخبار رو هم حتی از پشت سیستم کاریمون دنبال میکنیم.
یه جورایی تلویزیون بی مصرف ترین وسیله ی خونه ی ما محصوب میشه، که همیشه خوابه!

محمد دم غروب رفته بود خرید، هنوز خرید رو میز بود و من جابجاش نکرده بودم.
هرچی فکر میکنم نمیتونم بفهمم چرا این حجم از خبرهای قحطی و هجوم مردم به مراکز خرید توی سر تیتر خبر هاست، تا الان نشده ما بریم خرید مایحتاج خونه و احساس کنیم، نداری کشور رو فرا گرفته!

هنوزم ظرف ها رو به سختی میشورم، واقعا قبل و بعد از قرنطینه نداره، ظرف شستن یعنی صبر کنی وقتی ظرف ها از ظرف شویی سر ریز کردن بری سراغشون! و این هیچ ربطی به زمان اضافه داشتن در زمان قرنطینه نداره، چون خونه ی ما همیشه همین بوده و هست.

یه سری تغیرات ریز و با مزه اما در خونه ی ما حسابی محسوسِ، اونم اینکه چون دیگه از پذیرش مهمون خودداری میکنیم، ظرف‌های روی میز پذیرایی همون جور دست نخورده باقی میمونن، بی خالی و پر شدن!

یه آپشن هم به آپشن های قبلی خونه مون اضافه کردیم، یه اسپری حاوی الکل ۹۶٪ و آب، به نصبت ۲ به ۳ که اگر احیانا کسی اومد خونه مون قبل از ورود ترتیب ویروس هاشو با این اسپری بدیم.

امشب که خبری از کرونا توی خونه ی ما نبود، تا فردا بیشتر بگردم شاید چیز عجیبِ جدیدِ کرونایی بتونم توی خونه مون پیدا کنم.....

صبح های خونه ی من همیشه یه لذتِ دیگه ای داره.
با کلی نور از خواب بیدار میشی... و میبینی همه ی اون سیاهیِ دیشب از دلت پاک شده. حتی بدون اسپری الکل!

صبح ها دقیقا مثل روزهای قبل از قرنطینه دنبال سایه آفتاب های توی خونه میگردم و باهاشون بازی میکنم.

سایه های بلندِ بهاریِ مهربانِ بی توجه به کرونا.

و گل های خوشگل توی اتاقم که امروز متوجه شدم بعضی برگ هاش داره زرد میشه، اما مطمینم این یکی دیگه هیچ ربطی به این ویروس نداره!

تنها چیزی که توی اتاق من عوض شده اینه که کِرِمِ ضد آفتابم و لباس های بیرون رفتنم، بی مصرف تر از قبل سر جاشون هستن!

کلاس م دیگه کم کم شروع میشه، درست مثل قبل از اینکه ویروسی در کار باشه و مجبور باشن کلاس ها رو آنلاین کنن.
کلاس های من از یک سال قبل آنلاین بوده و هر روز صبح من به عشق این کلاس ها از خواب بیدار میشم.

البته یه چیز جالبی این روزهای قرنطینه اتفاق افتاده و اونم اینه که همه ی خانه نشین هایی که وقت نداشتن حتی روزنامه بخونن!، یک باره تبِ کتاب های "یوال نوح هراری" رو گرفتن که البته خوشبختانه نایاب شده کلا از چهار ماه پیش!

حتی ساعت هم مثل قبل داره کار میکنه!
نه کند شده ، نه تند!

و دوش گرفتن که هر روزه و هر روز و کرونا نمیشناسه...

منم پاشم دیگه به کار و زندگیم برسم که خانه داری، و مخصوصا خونه ی من، کرونا و سارس و وبا نمیشناسه، همیشه توش کار هست برای یک زنِ محصلِ شاغلِ خانه دار ....

و همینجوری که به ماشین لباس شویی دقت میکنم که چطور داره با بخشندگی تمام توی ملافه ها تفاوتی قبل و بعدی ایجاد میکنه، این ابیات توی سرم دور میزنه...
گر فراق بنده از بد بندگیست}

چون تو با بد بد کنی پس فرق چیست{

فرق چیست؟ فرق چیست؟ فرق چیست؟ اینجا، توی این خونه... هیچی واقعا .
تنها فرق اینه که من دلتنگم برای خونه ی پدری و این ویروس لعنتی با همه ی بد کردن های ما به طبیعت با بدترجواب دادن همه رو سر جامون نشونده تا بهمون حالی کنه "همون اندازه که شما آدما دلتون برای هم تنگ میشه، منِ زمین هم دلم برای خودم و طبیعتم همون جوری که بود تنگ میشه!
طبیعتی که شما آدما با بد کردنتون از اصلش دورش کردین!"


Report Page