Contract.

Contract.

𝙃𝙚𝙧𝙢𝙚𝙨

دستش رو به تنه های زبر درخت های توی راهش می‌کشید و اهمیتی به خونی که روی سر انگشت هاش درحال جوشش بود نمی‌داد. به هرحال که درد نفرینش کرده بود که تا ابد حسش نکنه. البته، فقط به صورت فیزیکی.

با شنیدن صدای خش‌خش که خبر از نزدیک شدن چند نفر می‌داد، سرش رو به آرومی به سمتشون چرخوند. طبق روال هر روز، همون چند تا مزاحم همیشگی درست توی چند قدمیش ایستاده بودن و با پوزخند احمقانه‌ای بهش خیره شده بودن.

″هی کیم!″

با بی‌حوصلگی چشم هاش رو داخل حدقه چرخوند.

″چی می‌خوای جوهون؟″

پسر قد بلند، درحالی که کوله‌ی مشکی رنگش از سمت راست شونه‌اش آویزون شده بود، به تهیونگ نزدیک شد. دستش رو به موهای مشکی رنگش کشید. حدسش درست بود. با تمسخر کلاه‌گیسش رو از روی موهاش برداشت روی زمین گلی انداخت.

″بابات می‌دونه موهات رو رنگ کردی؟″

بدون هیچ حس خاصی توی چشم هاش خم شد و کلاه‌گیس کثیفش رو از روی زمین برداشت.

″تو چی؟″

کمرش رو صاف کرد و بعد با تمسخر توی چشم های قرمز پسر زل زد.

″مامانت هنوز زیرخواب این و اونه؟ چون انگار نفهمیده پسرش معتاد شده.″

با مشتی توی فکش خوابید، روی زمین افتاد و طعم ترش خون رو داخل دهنش حس کرد.

دردی رو حس نمیکرد ولی می‌دونست که لبش پاره شده. جوهون به سمتش خم شد و صورتش رو توی دستش گرفت و فشار داد.

″فکر کنم بابات خوب دعا نکرده، چون آخرش پسرش یه مریض همجنس‌بازه!″

حس خاصی نسبت به پدرش نداشت. چون هر جوره حساب می‌کرد کسی که گند زده بود به زندگیش فقط و فقط اون مرد بود.

″ممکنه جای دعا کردن به مشتری مامانت تبدیل شده باشه. به هرحال از راه به در کردن یک کشیش باید افتخار بزرگی برای فاحشه ها باشه، نه؟″

منتظر ضربه بعدی موند و چندان طولی نکشید که انتظارش با لگدی که توی شکمش نشست به پایان برسه. حالا فقط جوهون نبود، بلکه همه‌ی اون شیش نفر داشتن با پاهاشون بهش حمله می‌کردن. احتمالا یکی از دنده هاش شکسته بود. شاید هم بعدا خونریزی داخلی می‌کرد و بالاخره می‌مرد.

مرگ بزرگ‌ترین آرزوی کسی بود که سی‌آی‌پی(بی دردیِ مادرزادی) داشت. حداقل برای تهیونگ که اینطور بود.

در همون حین که منتظر بود اون ضربه ها تموم شن، یک غریبه رو کمی دور تر دید. روی سنگ بزرگی نشسته بود و با آرامش داشت به اون نمایش نگاه می‌کرد. معمولا مردم برای نجات پسری که برای قلدری می‌شه اقدام نمی‌کنن؟

از روی سنگ بلند شد به آرومی به سمت محل آشوب قدم برداشت. پس بالاخره وجدانش به درد اومده بود. ولی چرا انگار هیچکدوم از اون احمق ها متوجهش نبودن؟

اون ها رو دور زد و درست پشت سرش روی زمین نشست. چیزی ندید و چیزی هم نمی‌شنید تا اینکه نفس های سردش رو کنار گوشش حس کرد و به خودش لرزید.

″اگه می‌خوای بمیرن، فقط ازم بخواه.″

متعجب از چیزی که درحال اتفاق افتادن بود، خواست به سمت اون آدم عجیب برگرده که مو های بلوند رنگ شدش گرفتار مشت محکم جوهون شدن.

″هرزه‌ی اشغال! تو که از دادن خوشت میاد، چرا من باهات یکم حال نکنم؟″

با خنده برگشت و پنج نفر پشت سرش نگاه کرد و بعد ادامه داد:

″شایدم ما؟″

با شنیدن این حرف ترس تمام وجودش رو در بر گرفت. کتک رو تحمل می‌کرد اما تجاوز رو نه.

″ازم بخواه، تهیونگ.″

دوباره همون صدا، درست کنار گوشش. وقتی جوهون برای درآوردن شلوارش اقدام کرد، دیگه فرصتی برای فکر کردن نداشت. توهم یا واقعیت، بهش چنگ می‌انداخت!

″می‌خوام! لطفا!″

فریاد زد و خودش رو با شدت عقب کشید. جوهون با تعجب به رفتار پسر ترسیده نگاه کرد و بعد شروع به قهقه زدن کرد.

″میخوای؟ واقعا؟ پسر خوب.″

هنوز ثانیه‌ای از گفتن این حرف نگذشته بود که درد وحشتناکی رو روی گردنش حس کرد. انگار که یک نفر با ذغال گردنش رو سوزونده بود.

به ترتیب صدای فریاد اون پنج نفر بلند شد. همشون ردی مثل رد چنگ گرگ روی گردنشون داشتن. گوشت اون ناحیه داشت با سوختگی شکاف می‌خورد و کم‌کم سر از تنشون جدا می‌کرد.

و فقط تهیونگ بود که دید دقیقا چه اتفاقی افتاد. اون موجود، با ناخن های بلندی که شعله‌ی شمع رو با خودشون حمل می‌کردن گردن اون شش نفر رو چنگ زد و خودش با آرامشی که فقط توی غروب ساحل قابل مشاهده بود، کنار ایستاد و به شاهکارش نگاه می‌کرد.

وحشت کرده بود، اما از طرفی درد کشیدنشون حس خوبی بهش می‌داد. زجه زدن های جوهان رو می‌شنید و حس می‌کرد که تا عمق روحش رو جلا می‌ده. نگاهش رو به اون دوخت و متقابلا نگاهش رو حس کرد.

لبخند محوی زد و به آرومی بهش نزدیک شد. درحالی که فقط چند ثانیه تا جدا شدن سر اون ها مونده بود، جلوی تهیونگ نشست و به سمت صورتش خم شد.

توی مردمک های مشکی رنگ و لرزونش زل زد و قبل از اینکه لب های خیسش رو روی لب های خشک و خونی تهیونگ بذاره گفت:

″قرارداد بسته شد، ارباب.″

نمی‌دونست چه خبره، ایده‌ای هم نداشت. اما یک چیز رو به خوبی می‌دونست، اون روحش رو به شیطان رو به روش باخته بود و احتمالا به زودی قلبش رو هم بهش تقدیم می‌کرد.

Report Page