Contract

Contract

ᴬʳᵉᶻᵒ🌙


پسر ریز نقش با چشم های بارونی و نمناک نگاه سر در گمی به مردبالغ و سنگ دل انداخت ...

برادرش درست می گفت جئون جونگ کوک یک عوضی بیشتر نبود ...


کم کم داشت با تک تک سلول های وجودش از خودش و قلب نفرت انگیزش، متنفر می شد ...

باید قرار داد رو امضا می کرد !

مغزش بهش دستور می داد که بدون هیچ حرفی اون جا رو ترک کنه اما قلبش اجازه نمی داد و با توپ و تانک و تفنگ به جنگ مغزش رفته بود ...


نگاهی به پوزخند مرد روبه روش انداخت ..

این اولین تجربه‌ی عشقش بود ..


آهی از سر در موندگی کشید ‌..

قرار داد و خودکار روی میز مرد رو برداشت و زیر اسمش امضاش رو حک کرد ...

بالاخره خودشو تمام و کمال برای دو ماه فروخته بود به کسی که کمترین احساسی بهش نداشت ...

با گذاشتن خودکار روی میز بالاخره بغضش ترکید و اولین قطره ی اشک بدون اجازه پا به گونه های لطیفش گذاشت...

پالتوی کرمی رنگش رو از روی صندلی برداشت و به تعظیم کوتاهی قناعت کرد و از اونجا پابه فرار گذاشت ..

پسر بزرگ تر بهت زده نگاهی به قرار داد کرد ..

امضای پسر بچه زیر اسم خودش ...

اون تا چه حد تونسته بود با احساسات این بچه دبیرستانی بازی کنه ! ..


بچه ای که کوچیک ترین خلافش این بود که برای اینکه بتونه خونه دوست صمیمیش بره به مامانش دوروغ بگه ...

چطور تونسته بود که قبول کنه ساب عوضی ترین پسر جهان بشه ؟...

قرار داد رو بر می داشت و صفحه ای که مربوط به خواسته های ساب جدیدش بود رو باز کرد  

فقط یک جمله‌ی زهر الود به چشمش خورد که به بد ترین حالت به قلبش حمله می کنه ...


+دو باره ترکم نکن من می ترسم 


نفسش رو با صدا به بیرون فوت می کنه ..

باید تا فرصتش رو داشت از این پسر دوری می کرد ...

نمی دونست باید چی کار کنه ..

باید از خود این پسر برای تخلیه ذهنش استفاده می کرد ..

اره کار درستی بود ...

سکس کردن با ساب باکره ی جدیدش می تونست این درگیری ذهنیش رو کم کنه ...

راه درستی هم بود..

 مگه خودش تو قرار داد ننوشته بود که ترکش نکنم ...

خوب پس باید به حرفش گوش می داد ..

با منشیش هماهنگی های لازم رو انجام داد جی پی اس رو روشن کرد و رد بیبی جدیدش رو پیدا کرد ...

زیاد ازم دور نیست انگار اونم داره می ره به جایی نزدیکیای عمارت جئون ... 

تو راه بالاخره چشمم به بدن ضریفش توی اون پالتوی کرمی گشاد افتاد چقدر تضاد رنگ مو هاش و پوستش زیبا بود 

چقدر درخشان بود 

بوستش مثل برف سفید بود 

سرشو کمی تکون داد تا از این افکار بیرون بیاد  

نزدیکش شد و شیشه ی ماشین رو پایین داد...

 

+بیبی بوی من بیا من می رسونمت ..


نگاهی بهم می ندازه و با وقار می یاد و سوار ماشین میشه ..


+بیبی امشب باید پیش ددی خودش باشه ..


سری تکون داد و موبایلش رو از توی جیبش در اورد ... 

شماره ی مادرش رو گرفت و مشغول مکالمه شد ..

گوشی رو قطع کرد و دو باره داخل جیبش حولش داد ...

نگاهش رو به رو داد و به زیابییه شکوفه های رقصون توی اسمون چشم دوخت ...

اصلا متوجه نشد که کی وارد عمارت شده و مشغول بوسیدن مرد شده ...


هنوزم نمی تونست باور کنه الان با عشقش داشت مقدمات سکس رو اماده می کرد ...

درست بود که معشوقم عاشقم نبود ولی ........

با گاز محکمی که از گوشه‌ی لبش گرفت باعث شد که از سر درد ناله‌ی بلندی بکنه و از توی خلع احساساتش در بیاد ...

خیلی محکم داشت لباش رو می خورد جوری که دیگه نفسش بند اومده بود بغض بی رحمی به گلومش چنگ می زد ...

و باعث می شد که چشم های تیله ایش کمی براق تر از قبل بشه ...

بالاخره از خوردن و چشیدن لباهاش دست کشید و بوسه زنان به سمت نرمه ی گوشش رفت ..


+اووووو ه بیبی من به چی فکر می کنه .....؟.

 احتمالا به این که کی بتونه زیر ددی به فاک بری فکر میکنینه ...


تلخندی زد

کسی که فکر می کرد عاشقش شده فقط براش یک دستمال بود تا کامش رو پاک کنه ...


پسر بزرگ تربوسه زنون به سمت ترقوره هاش و سیبک سفیدش رفت و بوسه های خیسی رو به اون قسمت ها هدیه می کرد ...


با عصبانیت لباسی که مانع رنگی کردم اون پوست سفید می شد رو پایین کشید ..

و پسر بچه رو به سمت مبل راحتی کنار حال هدایت کرد و به سرعت پرتش کرد روی تخت ....

چقدر درد ناک بود چون داشت اولین تجربه سکسش رو با کسی که حتی حسی هم بهش نداشت انجام می داد ....


ولی فقط یک چیز مهم بود که الان کیم تهیونگ این ادم عوضی رو با تک به تک سلول هاش می خواد ...

انگار عقلش از سرش پریده بود بیرون و به سفر دور دنیا رفته بود...

 و قلب دیوانه اش هم برای رسیدن به معشوقش دست به هر کاری می زد ..

هر کاری... 

حتی موافق بود بمیرد ....


وقتی به خود ش امد روی کاناپه لخت دراز کشیده بود و توسط معشوقش تمام بدنش به رنگ ارغوانی در می امد ...


نمی دونست گیج شده بود هم این که بدنش توسط معشوقش کشف بشه لذت داشت...

 ولی یکم هم درد ناک بود...

 جوری که باعث می شد قلب کوچکش درد بگیرد... 


نفسش رو اروم توی سینه زندانی کرد و فقط یک جمله توی مغزش درحال تکرار بود .


- این فقط دو ماهه تموم میشه 


با وار د شدن چیزی به داخلش جیغ بلندی کشید ...


چشم هاش رو از اون صحنه ی درد ناک بست ...


و قطره ای اشک تونست گونه هاش رو فتح کنه ...


اره این مسئله فقط دو ماه بود و بعدم تموم شد و یک شروع جدید ....


در حالی که سعی می کرد به بهترین شکل دیک پسر رو به روش رو بچشه با اسپنک محکمی که ازش هدیه گرفته ناله ی ارومی کرد و دهنش با اون مایه ی سفید رنگ پر شد ...


لبخندی زد و گذاشت کمی از اون مایه ی سفید رنگ از دهنش بیرون بریزه...

 نوازش های ارومی رو روی مو هاس حس کرد 

....

+افرین پسر خوب 


لبخند زیبایی به روی لبانش نقش بست ...


_ممنونم ددی 


پسر بزرگ تر به سمت کمد رفت و در اون کمد مشکی رنگ رو بازکرد ...


+امشب شب سختی رو در پیش داری ....

 شاید به خاطر این که الان سالگرد بزرگ ترین هماقت مونه ...



پسر کوچک تر لبخندی زد و گفت 


- هنوزم عشقمو قبول نکردی نه !!!!


 + چرا قبول کردم ولی ما هم خونیم ...


_ وقتی که قرار داد ابدی رو تنظیم می کردی باید فکر این جا هاش رو هم می کردی .....

 من قبول کردم با این که هیونگمی عروسک سکست باشم و در ازاش ازت عشق خواستم

@vkookland


Report Page