Concert

Concert

:) A

عشق بی پایان  

خیلی وقته که ندیدمشون تقریبا از اون موقع که پردم مرده . از اینکه دارم میرم کنسرتشون اصلا خوشحال نیستم خب حداقل ذوق قبلا رو ندارم . تو همین فکر بودم و گریه میکردم که یهو دیدم جیمین داره نگام می‌کنه ! جلوم نشده و بهم زل زده ، خیلی دست پاچه شدم و اشکام رو پاک کردم اونم بهم خندید و رفت ، خیلی عجیب بود . کنسرت که تموم شد رفتیم برای فن ساین از همه امضا گرفتم و به جیمین که رسیدم گفت ( تو همون دختری هستی که گریه میکرد؟ اسمت چیه ؟ خب بگو ببینم چرا گریه میکردی معمولا باید تو کنسرت ما خوشحال باشی و بخندی ) منم گفتم ( نونا میتونی نونا صدام کنی . خب در مورد گریه خب از وقتی که پردم 

مرده ...... نتونستم خودم رو کنترل کنم و زدم زیر گریه اونم بهم نگاه و گفت ( واقعا معذرت می‌خوام من ... من نمیدونستم ) دستام رو گرفت و اشکام رو پاک کرد و 

گفت( اشکال ندارد میدونم سخته ولی با گریه اون بر 

نمی گرده ، تازه فکر کنم اون دوست نداشته باشه دخترش رو اینجوری ببینه ) درحالی که خیلی ناراحت بودم لبخند زدم . اما باید میرفتم برای همین پاشدم و تشکر کردم . از اون ماجرا ۳ سال میگذره عجیبه که هنوز هم یادمه امروز دوباره میرم کنسرت ، بازم اومدن رو سن و سنگ تموم گذاشتن ، حالا وقت فن ساین خیلی خوشحالم بازم جیمین رو میبینم . جیمین ( ..‌‌. خودتی ؟ نونا ؟ اینجا چیکار میکنی؟ ) از اینکه منو به خواتر داشت تعجب کردم و گفتم( آره خودم هستم اما تو چطور منو یادته؟ خیلی ازون موقع میگذره ، گرچه اینکه هنوز منو یادته خیلی رمانتیکه ) همین که حرفام رو شنید لبخند زد و بدون اینکه چیزی بگه آلبوم رو امضا کرد ، داشتم میرفتم که آلبوم رو به بقیه بدم که چشمم به یه چیزی افتاد . ( امشب ساعت ۸ کنار چرخ و فلک میبینمت یه لباس گرم بپوش که سرما نخوری ، جیمین ) چشمام گرد شده بودن برگشتم و بهش نگاه کردم اونم بهم چشمک زد . درحالی که از شدت تعجب دهنم باز مونده بود تمام امضا ها رو گرفتم و برگشتم خونه که بتونم حاضر بشم هنوزم باورم نمیشه تا الان ده بار خودم رو گاز گرفتم که ببینم خوابم یا بیدار اما خواب نیستم . ساعت ۸ شده و کنار چرخ و فلک وایستادم که یهو یکی اومد کنارم و آروم با صدای خوبی گفت ( فکر کردم نمیای. دیر که نکردم؟ ) وقتی برگشتم صورتش رو دیدم قبل از اینکه چیزی بگم دستم گرفت و منو با خودش برد . سوار ترن هوایی شدیم درحالی که کنارم نشسته بود همش نگام میکرد و با صدایی مهربونه گفت ( خیلی خوشگل شدی ) منم خجالت کشیدم خواستم رژ لبم رو پاک کنم که دستم رو گرفت و گفت ( منظور بدی نداشتم ، ببخشید) منم گفتم ( ن....نه ..‌ فقط یکم دستپاچه شدم همین اگه دوست داری پاکش نمیکنم ) اونم یه لبخند شیرین زد ترن راه افتاد . خیلی خوش گذشت کلی خندیدیم ، بهم گفت ( میتونم به یه فیلم دعوتت بکنم؟) منم گفتم ( آره چراکه نه ) توی سینما بودیم که یکم حالم بد شد نفسم بالا نمیومد ( هی حالت خوبه ؟ میخوای بریم بیرون ؟ ) با حرف های پاره پاره گفتم ( نه ... چیزی نیست م .‌‌‌.... میشه کیفم رو بدی؟ ) همین که کیفم رو داد بدون وقفه اسپری اکسیژنم رو از توی کیفم در آوردم . یکم حالم جا اومد . جیمین بهم زل زده بود تعجب کرده بود ‌، گفتم ( من دختر مناسبی برای تو نیستم ، من یه دختر بدبختم که بیماری تنفسی دارم ، من مناسب تو نیستم ) خواستم پاشم که دستم رو گرفت و گفت ( من اینو نگفتم تازه هنوز فیلم شروع نشده لطفاً نرو این شب عالی رو خراب نکن ) نمیدونم چرا اما حرفاش اینقدر به دلم نشست که نتونستم برم . فیلم که شروع شد همون‌جوری که میترسیدم فیلم وحشتناک بود ، 

Report Page