Color

Color

T.me/KimTae_Family

_ یکم این طرف رو نگاه کن، نه نه اون طرف، خب خوبه بهتر شد.


پسر کوچک‌تر غرغر کنان دست‌هاش رو روی بوم به حرکت در آورد و رنگ‌ها رو به سرعت پخش کرد و کشید و کشید، باید سرعتش رو بالاتر می‌برد وگرنه یونگی دوباره مثل هر بار فرار می‌کرد.

اون شاهزاده اصلا اجتماعی نبود و همیشه دنبال راهی بود تا از دست تهیونگ فرار کنه ولی خب تهیونگ هم تسلیم نمی‌شد و بیشتر به سمت پسر مونارنجی کشیده می‌شد.

یونگی چشم‌غره‌ای به پسر مو پریشون رفت و زیر لب درحالی که دست‌هاش رو به سینه می‌زد و ژست بی‌نقص تهیونگ رو خراب می‌کرد گفت:


+ چرا باید هرروز تورو ببینم!؟ اونم درحالی که داری ازم نقاشی می‌کشی؟


تهیونگ با شنیدن سوال پسر بزرگ‌تر لبخند شیرینی رو روی لب‌های غنچه‌ مانندش کاشت، دست‌های آغشته به رنگش رو با دستمال سفیدی پاک کرد و خیره به موهای غروبی یونگی گفت:


_ چون دوست دارم هر لحظه بکشمت، دوست دارم در همه حالتی ببینمت و حفظت کنم نه فقط صورتت رو می‌خوام همه‌ی تورو حفظ باشم.


تهیونگ با دیدن بلند شدن پسر مونارنجی سریع از جا بلند شد و قدمی به جلو گذاشت، کمی روی پسر خم شد و با دیدن چهره‌ی سرخ شده‌اش قهقه‌ای زد و همینطور که یکی از قلمو‌هاش رو بر‌می‌داشت گفت:


_ من اشتباه می‌بینم یا صورتت هم شبیه موهات شده هیونگ؟ حتی زیباترم شده چطوره تمام بدنت رو این رنگی کنم؟


یونگی با حس کردن قدم‌های تهیونگ سرش رو بالا گرفت و به چهره‌ی بشاش و پر از ذوق پسر خیره شد.

یونگی به هیچ عنوان نمی‌دونست که چطور اجازه داده تا تهیونگ به این اندازه بهش نزدیک بشه، نمی‌دونست که چطور امکان داره قلب همیشه آرومش به این سرعت خودش رو به دیواره‌های سینه‌اش بکوبه.

پسر کوچک‌تر به بدن بی‌حرکت یونگی نزدیک شد و قلمو‌ی حاوی رنگ نارنجی‌اش رو از خط فک تا گردن پسر کشید و بدون ترس از مجازات قلمو‌ی عزیزش رو روی گردن یونگی به حرکت در می‌آورد می‌کشید، پسر چشم گربه‌ای با حس کردن خنکی رنگی که درحال بازی روی پوستش بود نفسش رو حبس کرد و به چهره‌ی متمرکز نقاش خیره شد.


+ چی داری می‌کشی؟


نقاش نگاهش رو به بند نگاه یونگی گره زد و گفت:


_ خودمو!


یونگی همینطور که سرش رو کج می‌کرد تا فضای بیشتری به تهیونگ بده گفت:


+ چرا خودت؟


_ شاید چون نمی‌تونم با لب‌هام روی گردنت نقاشی بکشم، پس قلمو و رنگ اینکارو برای من انجام می‌دن.


Report Page