Classical Music
پل هیندمیت (ماتیس نقاش)اپرای «ماتیس نقاش» در بحبوحه بحران بزرگی که دامنگیراروپا شده بود ساخته شد، جنگ جهانی اول سپری شد و سالهای پراضطراب و آمیخته با نگرانی و بیقراری قبل از جنگ آغاز شده بود، هیتلر بر مسند قدرت تکیه زده بود و برای آزادمردان و علاقهمندان به آزادی زندگی به شدت سخت و غير قابل تحمل بود، مخصوصا این نکته درباره آلمانیهایی نظیر هیندمیت که از هیتلر متنفر بود بیشتر صدق میکرد.
نیروهای سیاسی و نظامی اهریمنی که اروپا رو به زیر چکمه انداخته بود و خرد میکرد از همان زمان شروع به کار کرده بود و به تدریج نضج میگرفت، برای هنرمندی که میدید و میفهمید در اطرافش چه میگذرد و چه آتيه شومی برای انسانهای آزادیخواه پیشبینی شده، هرلحظه امکان این که بتوانه با خیالی آسوده قوای خود رو برای تصنيف يک اپرا و یا ترسيم یک پرده نقاشی به کار اندازه کمتر و کمتر میشد، چگونه برای موسیقیدانی میسر بود به تصنيف آهنگهایی بپردازه در حالی که به چشم خویش میدید تمام مظاهر و شئون فرهنگ و تمدنی که موسيقی وی با خاطر آن تصنیف میشد و بدان تعلق داشت در جلوی رویش لگدمال میشه و از بین میره، یک آهنگساز چگونه میتونست با خیال آسوده به کار تصنیف بپردازه در حالیکه احساس میکرد توحش و بربریتی که موجودیت او و تمام انسانها رو به خطر میاندازه هر لحظه سایه شومش رو بیشتر بر سر میزنه و اعصابش رو متشنجتر میکنه، وظیفه هر انسان متفکر و فهمیده و علاقهمند به آزادی نبود که دست از هر کار بشوید و در مبارزه برای دفاع از آزادی شرکت کند.
هیندمیت در زندگی هنرمند دیگری که چند قرن قبل از خودش با نظير چنان مسائلی مواجه شده بود پاسخ مناسب و لااقل قانعکنندهای پیدا کرد «ماتياس گرونوالد» نقاش محراب معبد معروف آیزنهایم در دوران «رفرماسیون» (نهضت اصلاحطلبی در مذهب) یعنی در زمانی که اختلافات و نزاعهای بین دو فرقه كاتوليک و پروتستان، پایههای موجودیت آلمان رو دچار تزلزل و دستخوش ویرانی ساخته بود زندگی میکرد، از زندگی خصوصی گرونوالد اطلاع زیادی در دست نیست و بدینترتیب هیندمیت توانست در لیبرتوی اپرا داستان زندگی خود رو بگنجانه بدون اونکه زیاد هم از حقایق تاریخی عدول کرده باشه
هیندمیت برای زمان وقوع ماجرای اپرایش، یکی از تاریکترین لحظات دوران رفرماسیون یعنی جنگ دهقانی سال ۱۵۲۴ را برگزید، زمانی که طغيان عظیم نیروهای دمكراتيک با قربانیها و قصابی های موحش و هراسانگیز پایان داده. شد. ماتیس که وجدان اجتماعیش در نتیجه تلقينات و تعليمات یکی از رهبران قیام دهقانی بیدار و برانگیخته شده بود دست از نقاشی میشوید و به نیروهای انقلابیون میپیوندد تا هموطنان و روستاییان محنتزده را نجات بده، در زمینه صحنهای که ضمن آن ماتیس با گذشته خود بدرود میگه تماشاچیان میتوانند شعلههای تهدیدکننده و هراسناک يک آتشسوزی بزرگ رو که ناشی از سوزاندن کتابهای متعلق به رافضیون و خوارج از دین در شهر ماینز است ببینند. آیا غرض هیندمیت از اشاره بدین صحنه تذکار کتابسوزی نازیها نبوده
ولی نقاش هنرمند متوجه میشه نه نیروی آن رو داره که مانع از ستمکاریها و بیعدالتیها طبقات نجبا و اشراف بشه و نه توانایی آن را که از غارتگریها و قصابیهای دهقانان که برخی از آنان حتی علت غایی و هدف مبارزه خود رو فراموش کرده بودند جلوگیری کند. آنگاه تردید و دودلی خردکنندهای مغز وی رو جولانگاه خود قرار میده، در یک صحنه کنایهای و استعاری، وی وسوسههایی رو که دامنگیر سنت آنتونی (سنت آنتوان) شده بود در مییابه و بدان پی میبره خود نقاش تابلوی این شخص رو در صحنه مزبور به عنوان قسمتی از یک تصوير سهجانبه در یک قاب برای محراب آیزنهایم در کولمار از نواحی آلزاس رسم کرده بود: شیطانها از هر گوشه سر بر میدارند و او رو دچار آزار و عذاب میسازند، از او میخواهند تا حسب و شرح اعمالش را بده، سرانجام نقاش متوجه میشه که خلق آثار هنری نیز بنوبه خود قسمتی از یک مبارزه صحیح و شرافتمندانه رو تشکیل میده، از میان هیاهوی جنگ و نزاع، تردید و دودلی و حالت ابهام و درهمریختگی فکری، روشنی و اعتماد به نفس ناشی از معلومشدن رسالت و نقش هنرمند پدیدار میشه، رسالتی که بار دیگه وی به سویش روی میآورد.