City

City

SP~Reyhane
برج لوته.بوسان

زینب:یونگی ما واقعا اینجا چیکار میکنیم

یونگی:زینب حتما دلیلی داره که اومدیم اینجا لطفا سوال نپرس

زینب:یعنی واقعا لازم بود اون کارتو ول کنی و بی دلیل بیای بوسان....

یونگی:میشه چند لحظه ساکت باشی میخوام با کسی صحبت کنم

از دید زینب

روی مبل نشسته بودم و یونگی ضبط رو روشن کرد و شروع کرد به حرف زدن

با هر کلمه ای که از دهنش درمیومد چشام بیشتر گرد میشد

نباید اونارو میگفت نباید

انقد شک شده بودم که نفهیمدم یونگی داره صدام میکنه

یونگی:زین خوبی؟

زینب:نگو که میخوای اون وویسو واسش بفرستی

میدونی داری چه کوفتی رو میفرستی؟؟؟؟؟

اگه بلایی سرت بیاد چی؟

بهتره به هیونگ بگی تو کی هستی

اصن چرا یهو کارتو ول کردی هانن؟؟؟؟

چرااا؟؟؟

یونگی:بیب من کارمو بلدم

بعدشم من تموم اطلاعات زیر دستمه

لازم نیست بفهمن من کیم!!

تا الان خودم روی پای خودم بودم،الانم خودم تا اخرش هستم

درمورد اون وویسم،لازمش میشه بهتره بدونه!!!

زینب:اه یونگی‌این کار خیلی خطرناکه

یونگی:اره میدونم خطرناکه و اینکه بهتره بری من نمیخوام بخاطر من صدمه ای ببینی

زینب:واقعا فک کردی همینجوری میزارمو میرم

من فقط نگران توئم میترسم....میترسم از دستت بدم

این کاری که تو کردی باعث......

یونگی:میدونم عزیزم میدونم

روی سرمو بوسید و توی گوشم زمزمه کرد

یونگی:پس باید خودمونو واسه شروع جنگ اماده کنیم.....

Report Page