CITY

CITY

BETXSO

آروم آروم بهش نزدیک شد و با لبخند خبیثی بهش نگاه کرد و گفت:بیبی من گفته بود از چشمبند بدش میاد؟بکهیون آب دهنشو قورت داد و با لکنت گفت:آ-آره ددی...

چانیول به سمت چشمبند رفت و برش داشت و به سمت بکهیون رفت و چشمبند رو سمتش گرفت و گفت: خودت میبندیش یا به زور ببندم؟

بکهیون با نگاهی وحشت زده بهش نگاه کرد و گفت:د-ددی ل-لطفا این بار منو ببخش...

چانیول با عصبانیت گفت:وقتی میری بیرون و با دوستات خوش بگذرونی و به ددی خبر نمیدی همین میشه دیگه،باید عوابقشم بپذیری کوچولو...

بعد از تموم شدن حرفش چشمبند رو به زور برای بکهیون بست اما بسته بودن چشماش لب های خوش طعمشو پنهان نمی کرد...

روش خیمه زد و شروع کرد به بوسیدن لباش،محکم لباشو میمکید به قدری هارد شده بود که حتی پاره شدن لب بکهیون هم نتونست متوقفش کنه...

بعد از ناله های بلند بکهیون بالاخره از لبای خوشمزه ی بیبی ش دل کند و به لباس هاش رو از تنش جدا کرد

.بکهیون نمی دونست ناله هاش برای لذته یا برای درد لبش...

هنوز ناله های مکررش تموم نشده بود که چانیول انگشتاشو واردش کرد و شروع کرد به حرکت دادن انگشتاش .ناله های بک شدت می گرفت و چان رو هارد تر میکرد...

بکهیون اصلا با چشمبند راحت نبود و دلش میخواست هرچه سریع تر از شرش خلاص شه بنابراین لابه لای ناله هاش گفت:د-ددی م-میشه این چشمبند رو ب-ب-برداری؟چانیول همونطور که دیکشو واردش میکرد گفت:بهت گفتم که باید تاوان اشتباهتو بدی...!

بکهیون ناله کنان گفت:ددی قول میدم دیگه تکرار نشه لطفا بذار برش دارم...

چانیول با لحن تندی گفت:تا وقتی کارم باهات تموم نشده حق نداری برش داری.

برای اولین بار بکهیون داشت با خودش فکر میکرد که کاش زودتر تموم شه که با گازی که چان از گردنش گرفت به خودش اومد...

چان از روی پسر پاشد و چشمبندشو باز کرد و گفت :آخرین بارت باشه بدون اجازه من میری بیرون...

Report Page