citi
🍁کـــــℳσŋムـــوردم 🍁🦋پرستار من 🦋
#پارت189
با حس نوازشی چشم هامو باز کردم.
پلکی زدم.
خیره شدم به سپهر.
با مهربونی بهم زل زده بود.
حرکت دستش متوقف شد.
با لبخند گفت :
_اوهو بلاخره خانم بیدار شدن!!؟
خوب خوابیدی!!؟
با دستم ،دستی به چشم هام کشیدمو گفتم :
_اره.
خیلی خسته بودم.
تازه صبح بیدار بودم فکر نمی کردم خواب برم.
سپهر با دستش به بینیم زد و گفت :
_خب شیطنتت بسته.
بلند بریم دوش بگیریم.
با شنیدن این حرف سیخ نشستم سرجام.
حموم اونم با سپهر .
مطمئن بودم باهاش تنها بشم بازم منو می کنه.
انگار ترس رو تو چشم هام دید.
با شیطنتت ابرویی بالا انداخت و گفت :
_چیه نکنه می ترسی باهام تنها شی!
آب دهنمو با صدا قورت دادمو گفتم :
_راستش اره.
گشاد گشاد شدم.
می ترسم دوباره هوس کردن منو کنی.
خنده ای سر داد و گفت :
_بعید نیس.
حالا پاشو بریم جلوی بلند شدنش رو می گیرم.
لب برچیدمو گفتم :
_نمیشه جدا جدا بریم.
سپهر اخم بامزه ای کرد :
_نه خانوم.
دوس دارم ،با دوست دخترم حموم کنم.
حالا بلند میشی یا بزور بلندت کنم.
🦋رمان هات پرستار من 🦋