citi

citi

🍁کـــــℳσŋムـــوردم 🍁

🦋پرستار من 🦋


#پارت۱۸۸

اشکم روون شد.
چرازندگی من باید این طور می شد!؟

با چشم های اشکیم خیره شدم به صورت غرق در خواب سپهر.

قلبم به هیجان اومد و من از این هیجان می ترسیدم.

دروغ چرا.
این هیجان بخاطر عشق تازه نو رسیده ای بود که به سپهر پیدا کرده بودم.

قلبم نااروم بود.
منو وادار به جلو کشیدن سمت سپهر کرد.

سرمو جلو بردم.
اروم لبایمو روی لبای باز سپهر گذاشتم و بوسه ی آرومی روش نشوندم.

زود سرمو عقب بردم.
نمی خواستم سپهر به این عشق ممنوعه پی ببره.

نیشخندی به حال روز خودم زدم.
منو سپهر شرط بستیم من سپهر رو عاشق خودم کنم اما ،انگار برعکس شده بود.

سپهر منو عاشق خودش کرده بود.
می ترسیدم ،می ترسیدم سپهر هم مثل تموم ادمای نزدیک زندگیم بشه.

می ترسیدم از پس زده شدن.
می ترسیدم از تحقیر شدن دوباره.

من می ترسیدم.
من ماهک از همه ی ادمای زندگیم می ترسیدم.


🦋رمان هات پرستار من 🦋

Report Page