citi

citi

🍁کـــــℳσŋムـــوردم 🍁

کلافه روی تخت افتاد و نالید

_خوبم

انقدر حالش بد بود که اشک توی چشمام جمع شد،پا تند کردم و به سمتش رفتم،دکمه های لباسش رو باز کردم و اروم از تنش دراوردم،درتمام مدت با نگاه داغ و خمارش کار هام رو زیر نظر گرفته بود

حواسم جمع کارم بود که زمزمه ی ارومش به گوشم رسید

_زیبا؟

دستش رو اورد جلو و روی گونه م گذاشت،مات کارش بودم،سرش رو جلو اورد و اروم گوشه ی لبم رو بوسید،تمام تنم یخ زد...قلبم شروع به تپیدن کرد

قیافه ی ماتم رو که دید خندید و گفت

_خوشت نیومد؟

_اقا مه....

اخم غلیظی کرد و گفت

_اقا مهرداد کیه؟به من بگو مهرداد...

خواستم از روی تخت بلند شم و برم که از بازوم کشید و من رو روی تخت پرت کرد،جیغی کشیدم و گفتم

_اقا مهرداد چیکار میکنی؟

روی بدن لرزونم خیمه زد و گفت

_اون شب رو توی ماشین یادته؟هر شب مرورش میکنم زیبا..هرشب

دهنش بوی گند مشروب میداد،حرف هاش رو کشید میزد و چیزی نمیفهمیدم

بغض بدی توی گلوم جاخوش کرد

Report Page