citi

citi

🍁کـــــℳσŋムـــوردم 🍁

🦋پرستار من🦋


#پارت186


با حالت زاری گفتم :
_خواهش سپهررر.
امروز کلا جونمو گرفتی بخوابیم دیگه.

سپهر خنده ای کرد و گفت :
_باشه تو جون بخواه،ولی دفعه ی بعد باید جبران کنی ها.

خودمو رو تخت جمع کردمو گفتم :
_باشه الان بیا منو بگیر تو بغلت که حسابی خوابم می یاد.

سپهر سری تکون داد.
اومد رو تخت.

کنارم خوابید.
دستاشو باز کرد و گفت :
_بدو بیا توله ‌

با عشوه خودمو کشیدم جلو و سرمو رو دستش گذاشتم.

سپهر منو تو بغلش کشید.
محکم منو بخودش فشرد.

_اخ سپهر له شدم.

بوسه ای رو موهام زد و گفت :
_هیشش فعلا بخواب.

دهن کجی کردم بهش.
چشم هامو بستم.

اونقدر خسته بودم که نفهمیدم‌کی خوابم برد.

****


با حس خفگی چشم هامو باز کردم.
داشتم نفس کم می اوردم.

سرفه ای زدم‌.
خواستم خودمو بکشم عقب که دست و پام گیر بود.

گیج شده بودم.
چرا نمی تونستم جم بخورم.


🦋رمان هات پرستار من🦋

Report Page