citi

citi

🍁کـــــℳσŋムـــوردم 🍁

🦋پرستار من 🦋


#پارت۱۷۷


با چشم های گرد شده خیره شدم بهش.

یعنی واقعا امشب باز رابطه می خواست!!؟

اخه چه کمری داشت.
من فکر می کردم داره شوخی می کنه!!؟

سپهر با خونسردی رفت سمت سرویس ها منم با حرص از جام بلند شدم.

در کمد اقا رو باز کردم.
دهنم از تعجب باز موند.

یه طرف لباسای خودش بود یه طرف هم پر از لباس خواب بود.

دستی بهشون کشیدم.
این همه لباس رو از کجا اورده بود یا برای کی بود!؟؟

یکی از لباس خوابارو که مشکی براق بود و برق عجیبی می زد رو برداشتم.

جلو خودم گرفتم و قری دادم.
اگه می پوشیدم لوند و سکسی می شدم.

جووون چه عالی پدر کمر سپهر در می اومد‌

لبخند شیطانی زدم و خیره شدم به در سرویس ها.

نمی خواستم جلوی سپهر اماده بشم.
باید هنگ می کرد وقتی منو می دید.

🦋رمان هات پرستار من🦋

🦋پرستار من 🦋


#پارت۱۷۸


زود رفتم در دستشویی قفل کردم.
لبخند شیطانی زدم و گفتم :
_فعلا در سالن فکر باش پسرم‌تا مامان اماده می شه.

****

با صدای در نگاهمو از آیینه گرفتم.
یک ساعتی می شد که آقا تو دستشویی زندانی بود.

_ماهک تموم نشد!!؟
بابا در رو باز کن.
یه ساعته معطلم کردی عه.

قری به گردنم دادمو گفتم :
_هنوز مونده بصبر.
_امشب تا تا صبح جرت می دم.
منو اینجا جا می کنی.

خنده ای سر دادمو گفتم :
_جووون من که از خدامه.
_در رو باز کن ماهک وگرنه در رو می شکنم.
_عه می تونی!!؟

با لگدی که به در خورد سه متر پریدم هوا و جیغی کشیدم.

با حرص گفتم :
_وحشی ترسیدم چرا این کارو می کنی.
_عه وحشی ام.
در رو باز کن تا نشکوندمش.

پامو زمین کوفتم :
_سپهرررر
_ماهک می گم در رو باز کن ‌.

با حرص گفتم :
_باشههه الان اومدم.

رژمو عصبی رو لبم کشیدم و رفتم سمت سرویس.

در رو باز کردم.
همین که در باز شد....


🦋رمان هات پرستار من 🦋

Report Page