citi
🍁کـــــℳσŋムـــوردم 🍁🦋پرستار من 🦋
#پارت۱۷۵
خودمو می کشم عقب.
با دستش چنگی زد به کونم و نگهم داشت.
مک عمیقی زد.
داشتم خودمو خیس می کردم.
_آه سپهرررر نکن لعنتی دارم خیس می شم.
مگه نگفتی شببب
سپهر دهنشو از سینم فاصله داد.
بوسه ای رو نوک سینم زد و گفت :
_خب الانم شبه دیگه
ساعت نه شبه
خودمو کمی عقب کشیدم.
با تعجب گفتم :
_چییی!!؟
دهههه!!؟
ما اینهمه خوابیدیم!!؟
سپهر تو جاش نیم خیر شد.
دستی تو موهام کشید و گفت :
_اه زدی تو حالمون ها
حالا بیدار نمی شدی چی می شد!!!
منم تو جام نشستم.
_رودل نکنی آقا یبار.
امروز سه بار منو کردی.
والا نمی دونم این چه کمریه تو داری
سپهر با حرص گفت :
_اصلا دلم خواس دوس دخترمی وظیفته.
کاری نکن حاملت کنما
با نیشخند گفتم :
_عه می تونی!!؟
رو صورتم خم شد و گفت :
_یعنی نمی تونم!!؟
ابرویی بالا انداختمو گفتم :
_یعنی می تونی!!؟
دستی به وسط پام کشید.
و با لحن خماری گفت :
_امتحانش مجانیه.
🦋رمان هات پرستار من🦋
🦋پرستار من 🦋
#۱۷۶
لبمو با زبونم تر کردمو گفتم :
_فکر کردی حامله کردن کار آسونیه!!؟
باید چند بار منو بکنی تا حامله بشم.
بعد نزدیکای پریودیمه عمرا بشم.
سپهر روم کامل خم شد.
دکمه ی شلوارمو باز کرد.
دستش رو به کصم رسوند و چنگی بهش زد.
ناله زدم.
لعنتی داشت فشار می داد.
با لحن غیر عادی گفت :
_یعنی من نمی تونم این نخاله کصو حامله کنم!!؟
منو چی فرض کردی ماهک!!؟
من اون علی معلول نیستما
من سپهرم.
سپهر..
حامله کردنت واسه من کاری نداره پس رو مخم راه نرو.
بعد با خشم اومد جلو و گونمو محکم به دوندون گرفت
_اخ
خودشو عقب کشید.
با حرص دستی به گونم کشیدم.
_وحشی ردش می مونه.
سپهر از جاش بلند شد و گفت :
_بهتر بذار همه بفهمن مال منی
نشونه گذاریت کردم.
با حرص بیشعوری بهش گفتم.
_غر نزن بلند شو در کمد منو باز کن.
لباس خواب اونجا هس.
خودتو امادهکن تا بیام.
🦋رمان هات پرستار من🦋