citi

citi

🍁کـــــℳσŋムـــوردم 🍁

🦋پرستار من 🦋


#پارت۱۶۱


با صدای سپهر به خودم اومدم :
_بلند شو دیگه بپوش بریم گشنمه.

پشت چشمی براش نازک کردم و بزور از لباسامو پوشیدم.

سپهرم پشت رل نشست و ماشینو حرکت داد.

***

کنار یه سوپری نگه داشت.
اتفاقا درست چند مغازه اونورترش یه داروخونه بود.

بشکنی تو هوا زد و گفت :
_به این می گن شانس.
انگار واقعا من باید شب تورو بکنمت.
کلا روز شب باید بکنمت.
لعنتی سکسی.

فشاری بسینم آورد و پیاده شد.
دستی به‌ گردنم کشیدم.

شکمم صدایی داد.
زیر لب فحشی به میرزایی دادم که نذاشت صبح درست صبحانمو بخورم.

مردک از خود راضی انگار خودش خونه نداره همش خودشو زنش اونجا پلاسن.


🦋رمان هات پرستار من🦋

🦋پرستار من🦋


#پارت۱۶۲

حدود بیست مین منتظر سپهر موندم.
که بلاخره آقا با دست پر نمایان شد.

از دور که می یومد دلم ضعف رفت براش.
واقعا خوشگلو جنتلمن بود.

قلبم یه لحظه لرزید.
لبخند از رو لبام پر کشید.

هرچه که می گذشت من به سپهر وابسته تر می شدم.

باز ترس به دلم چنگ انداخت.
اگه من خودم عاشق سپهر می شدم چکار می کردم!!؟

همینطور خیره به سپهر بودم که نفهمیدم کی سپهر توی ماشین نشست.

با دستی که جلوم قرار گرفت نگاه گنگمو بالا اوردم.

سپهر زد رو ببینیم گفت :
_کجایی سکسی خانم!!؟

آب دهنمو بزور قورت دادم.
لبخند مسخره ای زدمو گفتم :
_همینجام

سپهر خنده ای کرد با شیطنت گفت :
_اره دیدم‌همش نگاهت به‌چیزم بود.
تو‌چقدر هیزی دخترررر.

پشت چشمی براش نازک کردمو گفتم :
_اصلا دلم خواست برای خودمه.
هیزم دوس دخترته

سپهر چشمکی زد و ماشین رو روشن کرد.
در همون حال گفت :
_دوس دخترم تویی که.نکنه یادت رفته.

با نیش باز گفتم :
_نه مگه میشه افتخاری رو که بهم دادیو یادم بره.

سپهر سری تکون داد و گفتم :
_که به من افتخار دادی آررره.
امشب جر خوردی میفهمی.


🦋رمان هات پرستار من🦋

Report Page