citi

citi

🍁کـــــℳσŋムـــوردم 🍁

🦋پرستار من 🦋


#پارت۱۳۲


با چشم های گرد شده گفتم :
_چییی!!؟

خودش رو ببشتر خم کرد طرفم.
حرف که می زد لباش می خورد رو لبام و منو تحریک می کرد.
_گفتم از امروز شرطمون شروع می شه.
کارتو از امروز منو عاشق خودت کنی شروع کن.

نگاهمو از لباش گرفتم و به چشم هاش دوختم.
برقی تو نگاهش بود ‌.

آب دهنمو قورت دادمو گفتم :
_ باشه.

بعد سرمو جلو بردم و لباشو با لبام چنگ زدم.

دستامو دور گردنش حلقه کردم و به خودم فشردمش.

سرمو عقب بردم.
نفس عمیقی کشیدم.
_اینم شروع بازی.

سپهر زبونی دور دهنش کشید.
چشم هاش خمار شده بود.

د
سرش رو کشید جلو و خواست لب بگیره ازم که سریع از جام بلند شدم ‌.

باید تشنه اش می کردم.
چشمکی زدمو گفتم :
_برای امروز بسه دیگه آقا.

کلافه دستی تو موهاش کشید و با حالت زاری خیره شد بهم.

خنده امو قورت دادم. سویچ ماشینش رو از رو عسلی چنگ زدم.
کیفمو رو دوشم جابه جا کردمو گفتم :
_تو ماشین منتظرم‌.


🦋رمان هات پرستار من🦋

🦋پرستار من🦋


#پارت۱۳۳

تو ماشین منتظر سپهر نشسته بودم که‌ صدای زنگ گوشیم بلند شد.

نگاهی به صفحه ی گوشی انداختم.
شماره ناشناس بود.

نه "بابا"
نه "میرزایی"

اخمی کردم.پس تنها کسی که می تونست باشه یا پدربزرگ بود یا نوچه هاش.

خواستم جواب بدم که در ماشین باز شد و سپهر پشت رل نشست.

گوشی قطع شد.
چشم هامو با حرص روی هم گذاشتم.

سپهر ابرویی بالایی انداختو گفت :
_خوب شدم!!؟

نگاهمو بهش دوختم خوشتیپ شده بود.

لبخندی زدمو گفتم :
_آره.
دوست پسر خوشگل داشتن هم غنیمته ها.

سپهر خنده ای کرد و ماشین رو به حرکت در آورد.

سپهر خواست حرفی بزنه که باز گوشیم به صدا در اومد.
با دیدن همون شماره لبمو با حرص جویدم.

آخه الان وقت زنگ زدن بود!!؟
سپهر با بیخیالی گفت :
_بابا جواب بده خودشو کشت.

گوشی رو تو دستم فشاری دادم.
_نه یا باباست یا میرزایی.
جواب ندم بهتره.

حالا مثل سگ داشتم دروغ میگفتما.
_بلاخره که چی باید جواب بدی.
اصلا می خوای من جواب بدم بگم بامنی!!؟

بااین حرف سپهر ترس به دلم افتاد.
می ترسیدم بفهمه که قراره بازیش بدم.
اخمی کردمو گفتم :
_نه خودم جواب می دم.

🦋رمان هات پرستار من🦋

Report Page