citi

citi

🍁کـــــℳσŋムـــوردم 🍁

🦋پرستار من🦋


#پارت۱۲۷


با داغ وجودم فهمیدم آبش رو همونجا خالی کرده.

بی حال خودش رو ،روم انداخت.
حس کسلی داشتم.

مردونش هنوز تو بهشتم بود.
سپهر سرش رو بالا اورد.

لبخندی زد و‌گفت :
_تو که ارضا نشدی کوچولو.

خواستم بگم "بیخیال درد دارم "
که از روم بلند شد.

مردونش رو از بهشتم بیرون اورد.
کلاهک قارچیش خونی بود.

با دست مردونش رو گرفتو گفت :
_ببین بلاخره خودم پردت رو زدم.
از این به بعد مال منی ماهک.
زن منی.

نگاهی بهش انداختم.
خواستم نیم خیز بشم که سپهر نذاشت و بعد وادارم کرد که رو تخت بخوابم.

دوتا پامو بالا داد.
سرش رو پایین اورد و لیسی از سوراخ کونم زد.

لرزی بهم وارد شد.
چند تا زبون دیگه هم زد و بعد سر کیرش رو ،رو سوراخم تنظیم کرد.

نگاهی بهم کرد و‌بعد با به حرکت واردم کرد.

جیغی کشیدمو گفتم :
_اخخخ سپهر لاقل چربش می کردی لعنتی....


🦋رمان_هات_پرستار_من🦋

Report Page