citi

citi

🍁کـــــℳσŋムـــوردم 🍁

پارت جدید 👇👇

خوشگلا حالم بهتر شه براتون کلی پارتای خوشگل مینویسم قول میدم جبران کنم 😘

#پارت118
#پرستارمن

گیج به رفتنش نگاه کردم. همه یه خلی دارن تو این خونه! صبح روز بعد اومدن دنبالم گفتند

که بیا پایین اقا کارت داره! منم سرسری یه لباس پوشیدم و رفتم پایین تو پذیرایی همه جمع شده بودن

منم رفتن هه فرشته و میرزایی و شایان اومده بودند و دور اقا جمع شده بودند.
رفتم جلو و یه سلام کردم

سرا به طرفم چرخید و به جز اقا و شایان هیچ کدوم بهم جواب ندادند. فرشته که با غیض نگاهم میکرد

ایش خاله تا حالا اینجوری ندیده بودم به من چه که بچه خودش افتاده تو چاه

_بیا اینجا ماهک
اقا به کنار خودش اشاره کرد رفتم کنارش نشستم
که فرشته با پوزخند گفت : چه زود عزیز شده

اقا جوابشو نداد و رو به من گفت
_دیگه وقتشه کم کم به سپهر زنگ بزنی

اب دهنمو پرصدا قورت دادم و پر استرس نگاهش کردم که اینبار میرزایی گفت

_ با ترس و استرس واسش مظلوم نمایی میکنی و میگی ما کتکت زدیم و توام الان ایران بهش نیاز داری

هر جور که شده اونو باید بکشونی به ایران و همیشه همراهش باشی! مراقب باش سپهر خیلی تیزه و زود متوجه همه چی میشه!

اینا چی پیش خودشون فکر کردن؟؟ چرا فکر کردن سپهر بخاطر من از کانادا پا میشه میاد ایران؟؟؟ اونم سپهری که هیج حسی به من نداره

_چرا فکر میکنید بخاطر من پا میشه میاد ایران؟!

_تو باید متقاعدش کنی که بیاد
_چطوری؟!

_با استفاده ازمن
چشمام کرد شد و گیج جواب دادم : هان؟!

_پوووف این خیلی خنگه تمام نقشه هامونو بر باد میده
اخمی کردم که اقا جواب داد

_یاد میگیره عجله نکنید.

رو کرد سمت من : دخترجون چیزی از حس سپهر نسبت به خودت میدونی؟!
سرمو به نشونه ی نه تکون دادم : نه هیجی بهم نگفت

پوفی کشید و با اخم گفت : پس چطور باهاش رابطه داشتی؟!
خجالت کشیدم و سرمو پایین انداختم

چی جواب میدادم میگفتم نتونستم جلوی شهوتمو بگیرم؟!

Report Page