citi

citi

🍁کـــــℳσŋムـــوردم 🍁

دو پارت جدید 👇👇 جمعه ها پارت نداریم

#پارت191
سراسیمه به طرفش رفتم و کنارش رو زانو نشستم
_پریناز چی شده؟؟
جوابی بهم نداد رو به پریا داد زدم : برو از تو دفترچه راهنما شماره ی اورژانسو پیدا کن سریع

چشمی گفت و رفت، اروم ضربه زدم به صورتش صداش زدم
هر کاری کردم به هوش نیومد

امبولانس اومد و همراه با پریا به بیمارستان رفتیم! دکتر رو سرش بود و داشت معاینه ش میکرد

رو به من انگلیسی گفت : همسرتون هستند؟!
_بله

‌_بیماری خاصی دارند؟!
سرمو به نشونه ی نه تکون دادم : نه تا اونجایی که من میدونم

_مطمئنید ؟!
_بله

_یه امشب اینجا بمونه ما ازمایش بگیریم ازشون امیدوارم حدسمون درست از اب نیاد

گیج نگاهش کردم که ازاتاق دفت بیرون
_بابا چی میگه؟!

دستی به موهاش کشیدم : نمیدونم دخترم
به پریناز نگاه کردم رنگش پریده بود. یعنی بیماری داری؟! چندبار دیگه هم وقتی ایران بودیم

اینجوری شده بود ولی بعد از اینکه اب بهش میدادیم به هوش میومد و هر جقدر اصرار میکردیم به دکتر بره

قبول نمیکرد. استرس گرفته بودم کنارش رو تخت نشستم. با اینکه حسی بهش ندادم اما نگرانش بودم

فقط بخاطردخترم. تا صبح بیمارستان موندیم و پریا به مدرسه نرفت
دکتر اومد تو اتاق بازم پریناز رو معاینه کرد

ورو به من گفت : میشه بیای اتاقم؟!
سرمو تکون دادم و همراه باهاش به اتاقش رفتم
پریا هم پیش پریناز گذاشتم.

رو به روش رو صندلی نشستم
_ چیزی شده؟!
_میخوام باهاتون رک صحبت کنم خانمتون یه عقده تو سرشون دارند.

#پارت192

شوکه نگاهش کردم : یعنی چی؟؟؟

_متاسفم
نه این امکان نیست.
_باید هر چی زودتر عمل شن!
دستی به چشمام کشیدم :ولی شما گفتید یه حمله ی عصبی بوده

سرشو تکون داد : بله ولی وقتی خودشون گفتن چند بار دیگه ایی اینجوری شدن ماهم شک کردیم و ازشون ازمایش گفتیم.

دکتر در مورد نوع عمل و مریضش توضیح میداد من چیزی نمیفهمیدم. مخم هنگ کرده بود

با ذهنی درگیر اومدم بیرون
من تو این کشور غریب چطور پرینار رو درمان میکردم؟!

نفسمو کلافه بیرون دادم و چشمامو رو هم گذاشتم پریا اومد کنارم
_بابا چیزی شده؟

‌_حال مامانت چطوره؟!

_خوابه!
باشه ایی گفتم
_گشنمه
چیزی نگفتم و دستشو گرفتم و به کافه ی بیمارستان بردمش اونجا یه کیک و چایی سفارش داد

کلافه دستمو تو موهام فرو کردم ، گوشیم زنگ خورد جواب دادم الکس بود
تازه یاد قرارمون بود

باید میرفتم شرکت
_ بله؟!
_مهرداد مسخره کردی؟؟ دوساعته منتظرتم

دستی به چشمم کشیدم : باور کن بیمارستانم
صداش نگران شد : بیمارستان؟؟ بیمارستان چرا؟!

کلافه پوفی کشیدم و موضوع رو براش تعریف کردم
شوکه گفت : چیییی؟! کدوم بیمارستانی بیام پیشت؟!

_لازم نیست یکم دیگه میریم خونه!!

_باشه پس اگه کمکی خواستی در خدمتم
_ممنون
گوشی رو قطع کردم تازه نگاهم افتاد به پریا..

Report Page