citi

citi

🍁کـــــℳσŋムـــوردم 🍁

دو پارت جدید 👇❤️ جمعه ها پارت نداریم 😁

#پارت115
#پرستارمن

_من پدربزرگتم

چشمام گرد شد... کم مونده بود شاخ در بیارم چشمام داشت میپرید تو سرم
سرشو تکون داد : حق داری تعجب کنی!

نگاهمو با دقت به مرد روبه رومون دوختم موهاش سفید بود و سیبلاش مشکی و سفید

با اینکه پیر بود اما خیلی ابهت داشت. کلمات رو شمرده شمرده و اروم بیان میکرد

_پدرت بهت گفته که وقت ازدواج با اون دخترمو ترد کردم. اون اصلا به خانواده ی ما نمیخورد

یه ادم بی پول و فقیر که تو کار خودشم مونده بود. منم دخترمو تردم در عوض فرشته رو به اون و خانوادش نزدیک کردم

تمام خبرا رو بهم میداد میگفت که بجه ی اولش پسره! نمیدونی که چقدر ارزو به دل مونده بودم که بچه ی فریبا رو بییینم، پدرت همه ی ارزوهای منو به گور بود

شنیدم پسرش مرده و بچه ی فرشته سالمه
بازم سکوت کردم تا اینکه بچه ی اولش به دنیا اومد

دختر بود چندباری از دور دیدمش خوشگل بود و خیلیم سروسنگین بود
از راه دور خوشبختی دخترمو دیدم اما فرشته میگفت سر پسرش بدخلق شده

کم کم با پدرت دعواشون گرفت تا اینکه تورو حامله شد
تویی که باعث مرگ دخترم شدی! تویی که باعث شدی دخترم از زندگی متنفر شه و دست به خود کشی بزنی

اب دهنمو پرصدا قورت دادم. چشمایی که ترس توش موج میزد نگاهش کردم

_نمیخوام داستان تکراری برات تعریف کنم
اما تمام خانواده از تو وپدرت متنفرن
رفتار فرشته هم که با خودت دیدی؟؟؟ خیر سرش میخواست با اردواج با علی تنبیهت کنه!!

پوزخندی زد: اینا مهم نیست فقط بهم بگو چی شد که از خونه ی فرشته فرار کردی؟!

در حالی که تو شوک بودم جواب دادم: میخواستم حقیقتو بدونم.

_خب خوبه کار منو راحت کردی
_چه کاری؟!

خیلی جدی تو چشمام زل زد : تو باید بدی که پدرت در حق ما و دخترم کرده جبران کنی! تو باید همه ی کارای پدرتو جبران کنی

_چطوری اخه؟!!

#پارت116
#پرستارمن

_من از رابطه ی تو سپهر هم خبر دارم
دیگه کم مونده دوتا شاخ رو سرم در بیاد این مرد جادوگری چیزی نبود؟؟؟
از کجا این چیزا رو میدونه؟؟؟

_ تعجب نکن من همیشه تورو زیر نظر داشتم دقیقا مثله خواهرت! پس تعجب کن
میخوام به سپهر نزدیک شی!

سپهر و پدرش یکی از دشمنای شرکت ما هستن که خیلی کلاه برداری کردند. میخوام به اونا نزدیک شی

به قدری نزدیک که تمام زندگیشونو زیر دستت بگیری
اون وقت منم دیگه کاری به تو خانوادت ندارم اجازه میدم راحت زندگی کنی!

شناسنامه تم پاک میکنم! اگه اوکی هستی که شروع کنیم.

چند بار پشت سرهم پلک زدم بخدا اینا همشون دیوونن عقل ندارن!

_اخه سپهر کاناداست.

ابرویی بالا انداخت : کاری نداره اونو باید بکشونی ایران و نقشه تو اجرا کنی البته همه ی نقشه رو با تمام جزئیات بهت میگم.

قبوله؟؟؟
نمیدوستم چی بگم. من چطور به سپهر خیانت کنم؟؟ چطور اخه؟؟ اونم سپهری که کمکم کرد

نمیدونم چی شد فقط وقتی به خودم اومدم که اوکی رو داده بودم و لبخند رضایت بخش رو لبای منصور خان نشست

_چند روزی رو اینجا میمونی تا بعدش همه چی رو بهت بگم و توام شروع کنی حالا میتونی بری.

فکر میکردم کارم اسونه! فکر میکردم به راحتی میتونم تو این راه موفق شم غافل از اینکه من هنوز خیلی چیزا رو میدونم!!

Report Page