citi

citi

🍁کـــــℳσŋムـــوردم 🍁

دو پارت جدید 👇👇

#پارت113
#پرستارمن

به زور لب زدم : ماهک
_چندسالته؟!
_۲۴

نگاهی به سرتاپام انداخت : اممم دخترخوشگلی هستی تا حدودیم شبیه اون محروم میدی!

گیج نگاهش کردم. انقدر هنگ کرده بودم که سوالات به ذهنم نمیومد
حالا اون دو کلمه حرفم که زدم جای شکرش باقیه

رفت سراغ کمدم و بازش کرد
_میدونم تو شوکی و از حرفام چیزی نمیفهمی نگران نباش به زودی همه چی رو متوجه میشی
یه دست لباس از کمد بیرون اورد
_بیا اینارو بپوش

سوالی نگاهش کردم
_بپوش
لباس رو که پیرهن بلند بود و استینای بلندی داشت

پیرهن گلی گلی بود از اینایی بود که واسه ساحل میپوشیدن.
_بپوش

و بعد پشتشو بهم کرد
منم لباسامو عوض کردم
که اشاره کرد رو صندلی میز ارایش بشینم

منم نشستم اومد پشت سرم و موهای بلندمو وا کرد... شروع کرد به شونه کردن موهام

_ تو این خونه همیشه باید مرتب باشی. همیشه باید اراسته باشی و لباسای شیک بپوشی

تو این خونه جز اقا کسی نمیتونه بلند حرف بزنه!
کسی نمیتونه بلند بخنده
کسی نمیتونه رو حرف اقا حرف بزنه

_فهمیدی؟؟
هااان این چی میگفت؟؟ اقا کیه؟؟؟

اب دهنمو پرصدا قورت دادم : اقا کیه؟؟؟ من اینجا چیکار میکنم؟؟

_اقا همون مرد پر ابهتیه که دیدیش اسمش منصورخانه

واسه بقیه ی چیزا هم نمیتونم بهت حرفی بزنم، خودشون بهت میگن!
موهامو بافت و اومد ارایشم کرد

یه خط چشم واسم کشید که چشمای مشگی رنگم بزرگتر شد

و یه رژ کم رنگ هم رو لبام زد ...

#پارت114
#پرستارمن

دلم میخواست هر چی زودتر بفهمم چه اتفاقی افتاده و اینجاست کجاست. اصلا منو دزدیدن ااوردن اینجا؟؟

سوالات زیادی تو ذهنم بود و تصمیم گرفتم اینبار که اون مرد رو دیدم ازش بپرسم. اکرم تنهام گذاشت

خواب داشتم و رفتم تو تخت به سه نکشید خوابم برد. با سرو صداهایی که میومد چشم باز کردم

دوتا دختر رو سرم وایستاده بودن اکرم هم اومده بود تو
_بلند شو دخترجون اقا میخواد تورو ببیینه!

سری تکونو دادم و بلند شدم و همراه اون سه تا به پایین رفتم ... انقدر خونه قشنگ بود که مخم از دیدنش
هنگ کرده بود

رو به روی اون مرده ایستادم و دستور داد که همه برن
چند مین بعد فقط من موندم و اون

_خب دخترجون نگفتی اسمت چیه؟؟

_اسم من ماهکه

_از گذشتت خبر داری؟؟
ابرویی بالا انداختم : چی؟!
عصاشو به زمین کوبید : من همه چی رو در مورد تو میدونم دخترجون پس به همه ی سوالات من درست جواب بده!

با اینکه گیج شده بودم اما اروم یه بله گفتم.
_کی فهمیدی؟!
_چند روز پیش

_کی بهت گفت حقیقتو؟!
_پدرم
سرشو تکونو داد : خوبه! خوبه!

با اینکه از مرده میترسیدم اما دلمو زدم به دریا گفتم : شما منو از کجا میشناسید؟!

_من یه فرد نزدیک به توام.

ابرویی بالا انداختم که سرشو تکون داد : همه چی رو بهت میگم تا چندمین دیگه اما...

_اما؟!
_همه چی رو بهت میگم اگه تو قبول کردی باهام راه بیای که هیچ به درجات مهمی میرسی
اما اگه قبول نکردی انتقام همه چی رو ازت میگیرم
فهمیدی؟؟
دلم هری ریخت

مثله فیلمای جنایی صحبت میکرد. ترسم بیشتر شده بود حس میکردم میخواد منو بکشه!!

Report Page