citi
🍁کـــــℳσŋムـــوردم 🍁M°o°N°a:
پارت جدید 👇👇 فردا صبح سه پارت داریم.
#پارت94
#پرستارمن
من؟؟ به من چه اخه؟؟ من که اصلا رو نمیشناختم. سیلی های محکمی به صورتم میزد و فوش میداد
قدرتشو نداشتم از زیرش بیام بیرون و خودمو نجات بدم
فقط بی جون زیر مشت و لگدش بودم. که صدای سپهر از پشت سر شنیده شد...
_چیکار میکنی زنیکه ی عوضی ؟؟؟
و بعد فرشته رو ازم جدا کرد تند تند نفس کشیدم و نیم خیز شدم. سپهر سفت فرشته رو گرفته بود تا به من حمله نکنه
فرشته داد زد : ولم کن بذار حقیقتو بهش بگم.
سپهر یه خفه شو بهش گفت و محکم سپهر رو به عقب هول داد ، موهاشو پشت گوشش زد و با صدای بلندی گفت
_اماده ایی حقیقتو بشنوی؟!
گیج منگ نگاهم بین سپهر و فرشته بود. انگار سپهر میدونست حقیقت چیه چون ترس تو چشماش بود.
_ حقیقت چیه؟!
پوزخندی زد و به جلو خم شد : حقیقت خیلی تلخه عزیزم.
گیج نگاهش کردم
_تو پسرمو به این حال و روز دراوردی.
پدرت خواهرمو کشت.
پدرت زندگی یه دونه خواهرمو نابود کرد.
خواهرم به پدرت کل اموالشو به خیره داد.
پدرت یه ادم عوضیه و تو از اون عوضی تر..
مهرداد : فرشته بسه!
داد زد : تو یکی خفه باید حقیقتو بدونه دیر یا زود
کاملا گیج شده بودم و مخم قفل کرده بود ، نمیدونستم داره چی میگه!
با تپ تپه گفتم : منــ...ظورت چیه؟!!
پوزخندی زد : تو هیچ خاطره ایی از بچگیت یادت نمیاد؟!
سرمو تکون دادم : نه!
البته حق داری که یادت نیاد
سپس با لحن تندتری گفت : من همه چی رو یادت میارم.
پر استرس نگاهش کردم که خندید ... حتی مهردادم سکوت کرده بود و نمیتونست حرف بزنه
فرشته رو زمین کنارم نشست و شروع کرد به حرف زدن
حرفایی زد که تا مرز سکته کردن پیش رفتم.