citi

citi

🍁کـــــℳσŋムـــوردم 🍁

دو پارت جدید 👇👇تا الان هر چی خوندید مقدمه چینی بوده واسه جریانت اصلی... داستان از ۵پارت اینده تازه جذاب میشه😍

#پارت90
#پرستارمن

( ماهک )
( سه ماه بعد )

کنار علی تو اتاق بودم و دکتر داشت معاینه ش میکرد، خداروشکر دکترش ایرانی بود و میفهمیدم چی میگه!

حدود ساعت ۱۰شب بود و میرزایی و فرشته به هتل رفته بودن و من کنار علی مونده بودم. دکتر رو کرد سمتم

_ حالش زیاد خوب نیست!
ترس تو دلم نشست :یعنی چی؟!

عینکشو از جلوی چشمش برداشت
_حالش خوب نیست ماهم نمیتونیم جواب قطعی بدیم تا کی زندست
دلم هری ریخت و شوکه نگاهش کردم

_یعنی چی؟؟؟ علی زنده نمیمونه؟!

با دست به علی اشاره کرد : تو نگاهش کن همین ۲۸سالیم که تحمل اورده و زنده مونده خودش جای شکرش باقیه

من بیمار داشتم مثله علی دقیقا بیشتر از ۱۲سال نتونستن تحمل کنند. هرچقدرم که عمل پیشرفت کرده باشه

واسه این بیمارا هیچ کاری نمیتونیم بکنیم! چون نه تکون میخورن نه حرف میزنن فقط نگاهشو میچرخونه و هیچ درکی از اطراف ندارند.

با رفتنشون کار واسه همه راحت میشه... اینا دارن عذاب میکشن پس بهتره دعا کنیم زودتر نجات پیدا کنند همین!

حرفا‌شو گفت و من غم تو دلم نشست رفت من و با علی تنها گذاشت
منو با علی شاید فقط چند روزی زنده بود تنها گذاشت

دستشو گرفتم و لب زدم : علی تو بری من چیکار کنم؟؟ حرف دلمو به کی بزنم؟؟

هقی زدم
_علی نرو توروخدا تحمل کن!

تا صبح رو سرش بودم و باهاش حرف زدم... کنار تختش خوابم برد نمیدونم ساعت چند بود
فقط با صدا زنای پرستار ازخواب بیدار شدم

#پارت91❌
#پرستارمن

خارجی حرف میزد نمیفهمیدم چی میگه!گیج و منگ نگاهش کردم که سرشو تکون داد و رفت بیرون

واا چرا همچین کرد ، ترسیدم نکنه اتفاقی واسه عالی افتاده باشه سریع بهش نگاه کردم خداروشکر نفس میکشید

نفسمو کلافه بیرون دادم و از اتاق رفتم بیرون ، میرزایی و فرشته هم اومده بودن ظاهرا دکتر بهشون گفته بود قضیه رو

خراب گیر کرده بودیم میرزایی گفتم به هتل برگردم و خودش واسم تاکسی گرفت کلیم تهدیدم کرد

که اگه جایی به جز هتل برم بدبلایی سرم میاره اخه یکی نیست بگه مرتیکه من میخوام کجا برم اخه؟! یه دوش گرفتم انقدر خسته بودم که با حوله خوابم برد

با صدای زنگ موبایلم از جا پریدم هوا تاریک شده بود و شب بود یعنی من انقدر خوابیدم؟!

گوشیمو از زیر تخت پیدا کردم و جواب دادم میرزایی بود داشت گریه میکرد

با ترس پرسیدم : چی شده؟!
_ بیا بیمارستان

_چی شده خب؟!
_علی تموم کرده!
گوشی از دستم افتاد
چی؟؟ علی تموم کرده؟؟؟ به این زودی؟؟؟ حس کردم همه چی دور سرم میچرخه

حالت تهوع داشتم و میترسیدم! دستمو رو دلم گذاشتم و بلند زدم زیر گریه
نه این امکان نداره علی تموم نکرده

علی نمرده! میرزایی داره دروغ میگه!

Report Page