citi

citi

🍁کـــــℳσŋムـــوردم 🍁

دو پارت جدید 👇👇 از فردا کلا دو پارت صبح داریم ❌ خواهشاااااا چنلو چک کنیداااا اگه روزی نتونستم بذارم قبلش بهتون خبر میدم که شب میذارم ❤️

#پارت80
#پرستارمن

مردونه منو دستش دادم و شروع کرد به خوردن اوووف
اه و ناله ی منم به صدا دراومد نتونستم دیگه تحمل کنم و از دهنش کشیدم بیرون

و گذاشتم رو باسنش و یکم خیصش کردم و وارد کردم توش
از سر لذت اهی کشید و مشغول تلمبه زدن شدم

_اییی سپهررر
_جونممم
_درد دارم

_ماله اینه یه مدت رابطه نداشتی دیگه!
خم شدم روش و سینه شو تو دهنم گذاشتم و شروع کردم به خوردن میک زدن

چندباری فکر کنم زیرم ارضا شدو منم ازش کشیدم بیرون و بیحال افتادم روش

_ اخیش چه حالی داد
_جدی ؟!
_اهوم

_بذارم جلوت؟!
و بعد دستشو وسط پاش کشیدم : نه

_چرا؟!
_دردسر میشه!
بوسه ایی رو پیشونیش زدم و بلند شدم لباسامو بپوشم ، اونم لباساشو پوشید و من خدافظی کردم

زدم بیرون از خونه! اینم از اخرین رابطه مون و اخرین دیدارمون
دیگه هیچ وقت منو ماهک همو نمبیینیم. سوار ماشینم شدم و به خونه رفتم.

#پارت81❌
#پرستارمن

( ماهک )

چندین ماه گذشت و بالاخره پاسپورت منو دراوردن ، این مدت علی یکم حالش بد شده بود و زیاد میزون نبود

میرزایی و زنشم که میخواستن هرچی زودتر بریم کانادا تا به بچه شون برسن! هیچ وقت فکر نمیکردم

میرزایی واسه بچه ش انقدر پول خرج کنه. امسب ساعت ۲۳پرواز داشتم.

استرس داشتم هم از هواپیما میترسیدم هم از ایندم تو اونجا
فکر نکنم علی دیگه خوب شه اما خب دعا میکردم که بلایی سرش نیاد

وسایلمو جمع کردم و رفتم بیرون
_من امادم

فرشته نگاهی بهم انداخت : وسایل علی هم اماده کردی؟!

سرمو به نشونه ی مثبت تکون دادم که خوبه ایی گفت و نگاهشو به طرف شایان چرخوند

_ ما میریم مراقب خونه باش.

شایان بلند شد : چشم شما هم مراقب خودتون باشید کمکی احتیاج داشتید بگید خودم میام اونجا انجام میدم

فرشته هم بلند شد و پسرشو در اغوش گرفت
ایش پسره ی نکبت
نمیدونم چرا بدم میومد ازش و حس خوبی بهش نداشتم.

نگاهمو ازشون گرفتم ، نمیدونم چرا دلم گرفت
منم دلم خانوادمو میخواست یعنی الان بابا و مرجان میدونستن که من دارم میرم از ایران؟؟

منم دلم میخواد از خانوادم خدافظی کنم. دلم میخواد تو اغوش پدرم باشم مادر که ندارم

ای کاش مامانم زنده بود و وضع من این نمیشد
ای کاش...

Report Page