citi

citi

🍁کـــــℳσŋムـــوردم 🍁

پارت جدید 👇 میدونم رمان یکم براتون گنگه عزیزان... یکم صبر کنید به جاهای حساس میرسیم و رمان به اوج خودش میرسه❤️
کلا سبک نوشتن من اینجوریه ❤️

#پارت78
#پرستارمن

با هر حرفی که میزدم اون یه سار مخالف نیزد ، میدونستم راحت نبود و این مهمونی با بقیه ی مهمونیا برق داره

یکم براش سخته اما هر جور که بود راضیش کردم و بعد ماشینو روشن کردم راه افتادم سمت خونه ی ماهک

چند خونه اون ورتر ماشینو پارک نشستم و تو ماشین چشم به خونه دوختم... خونه ایی که ماهک توش بود

ماهکی که هیچ کس نتونست جاشو بگیره! نفسمو کلافه بیرون دادم

یاد شرطم با ماهک افتادم اون لحظه چقدر ترس تو نگاهش بود و من چقدر لذت بردم از ترس نگاهش

هیچ وقت فکر نمیکردم اینجوری شرطم با یکی نصفه نیمه بمونه!

کلافه بودم دوست داشتم قبل اینکه به کانادا برم یه بار دیگه ماهک رو بییینم و ازش خدافظی کنم

نفس عمیقی کشیدم و از ماشین پیاده شدم و به طرف خونه شون رفتم و زنگ در رو فشردم

در باز شد وارد خونه شدم نه ماشین میرزایی بود نه اون پسرش
امیدوارم زنشم خونه نباشه!
وارد خونه دیدم صدای اواز خوندن ماهک میاد

خندم گرفته بود هر بار یه چیزی رو میخوند.
و این نشون میداد زنشم خونه نیست
وارد اشپزخونه شدم
پشت به من ایستاده بود

اروم جلو رفتم و اون هنوز داشت میخونید واسه خودش
تو یه حرکت دستامو دور کمرش حلقه کردم که جیغ بلندی کشید

اروم دم گوشش گفتم : هیس هیچی نگو منم

شوکه نگاهم کرد
_تو اینجا چیکار میکنی؟؟؟

خندیدم : اومدم تورو بییینم.

فرداصبح دوپارت داریم ❤️❤️❤️

Report Page