citi

citi

🍁کـــــℳσŋムـــوردم 🍁

#پارت77
#پرستارمن

رو به سهند داد زد : بهههه چه حقی به دوست من زنگ زدی؟؟؟

سهند متعجب جواب داد : من؟؟؟
و نگار با عصبانیت به طرف سهند رفت. منم حوصله م نشد بحثشونو گوش بدم
بلند شدم از خونه رفتم بیرون تا کارای اقامتمو اوکی کنم.

کاری اینجا نداشتم. همون بهتر میرفتم کانادا و سما هم با خودم میبردم
اما قبل رفتنم باید یه کارایی انجام میدادم. یه چیزایی در مورد ماهک فهمیده بودم

و ممکن بود میرزایی با استفاده از اون مدارک به ماهک اسیب بزنه! باید جلوشو میگرفتم

حالا نمیدونم چرا انقدر ماهک واسم مهم شده بود
فقط میدونم نمیخواستم بهش اسیب بزنن

چون با فهمیدن اون موضوع ماهک نابود میشه... هم با اون پدر بی غیرتش کار داشتم هم با میرزایی پست

نفسمو کلافه بیرون دادم و ماشینو یه گوشه پارک کردم و شماره ی عرفانو گرفتم
بعد از چندتا بوق جواب داد

_به به داداش گلم چی شده یادی از ما کردی؟!

خندیدم : هنوز تو کار پارتی اینا هستی؟؟

_ارره
_ میخوام از روزای اخر ایران بودنم لذت ببرم

جووون کشداری گفت : دختر میخوای؟!

_نه!
_پس چی میخوای؟؟؟
_میخوام یکی رو به اون مهمونی دعوت کنی

انگار گیج شده بود : یعنی چی سپهر؟؟

_ خب گوش کن بیین چی میگم

و بعد شروع کردم به تعریف نقشه م...

Report Page