citi

citi

🍁کـــــℳσŋムـــوردم 🍁

پارت امروز 👇👇 فردا صبح پارت داریم چک کنید چنلو

#پارت73
#پرستارمن

_دختر جون بیداری؟!
اووه چی میگفتم؟؟ ترسیدم نکنه در رو وا کنه برای همین پاورچین پاورچین به طرف تختم رفتم و روش دراز کشیدم
چند دقیقه بعد طبق حدسم در رو وا کرد

و نگاهی به داخل اتاق انداخت وقتی دید خوابم در رو بست و از اتاق دور شد... تا خود صبح صدای خنده شون به گوش میرسید.

چقدر عوضیه که دختر اورده اینجا
صبحم حیلی دیر از خواب بیدار شدم نه خبری از شایان بود نه از اون دختره

هووف خداروشکر ، فکر کنم شب میرزایی و زنش برمیگردن و من تدارک شام دیدم. به فکر فرو رفتم

چند وقت پیش منو رامین نقشه کشیدیم که با سپهر ازدواج کنم و پولاشو بالا بکشم
بخدا قسم اولین کسی که بهم دست زد سپهر بود

اونم به اسرار رامین که میگفت باید هر چی خواست بهش بدی! بعدش خودم کم کم به رابطه باهاش معتاد شدم.

فکر میکردم همه چی طبق نقشه پیش میرفت ولی نمیدونستم که میرزایی بی شرف قراره همه چی خراب کنه!

ههه حالا به جای مراقبت از سپهر مراقب شوهری هستم که زنده و مرده ش فرقی نداره!

اما اینا مهم نبود ، بدجور کنارش حس ارامش داشتم!
بالاخره شب شد و اون دوتا برگشتن هر دو مثله برچ زهرمار بودن و نمیشد باهاشون اصلا حرف زد

همه چی خوب پیش میرفتم و تقریبا نه اونا کاری به کار من داشتن نه من به اونا
دریغ از اینکه تا از این اول خوشی منه و بعدش حقایقی رو میفهمم

که زندگیمو به جهنم تبدیل میکنه!! روز پنج شنبه زودتر از اهالی خونه بیرون شدم و رفتم کارای همیشگی رو انجام بدم

میخواستم برم فرشته رو بیدار کنم که در اتاقشون نیمه باز بود و صداشونو با میرزایی شنیدم

_به نظرم بهتره همه چی رو ،رو کنی!!
_نه فعلا نمیشه

_من ازاین دختره بدم میاد

میدونستم داره به من میگه! ولی من چه بلایی سرش اوردم که داره اینجوری حرف میزنه؟؟

_میخوام عذابشو بیینم
صدای پوزخند میرزایی به گوش رسید

Report Page