citi

citi

🍁کـــــℳσŋムـــوردم 🍁

پارت امروز 👇 فردا چنلو چک کنید سه پارت داریم 👇👇


#پارت69

#پرستارمن


(سپهر)


نگاهی به نگار و سهند انداختم مثله سگ و گربه بهم میپریدن! دوماه بود ازدواج کرده بودن و فقط جنگ اعصاب داشتن


اینطور که فهمیدم هنوز باهم رابطه نداشتن و نگار هنوز دختره! دیگه داشتم سردرد میگرفتم و بلند شدم


و با صدای تقریبا بلندی گفتم : بسههه دیگه اینجا رو به میدون جنگ تبدیل کردید.


نگار با رویی تند به من گفت : از داداشت بپرس همش تقصیر اونه


سهند پوزخند صداداری زد و چیزی نگفت منم حوصله شونو نداشتم از خونه زدم بیرون. تو حیاط نشستم


از وقتی که ماهک رفته بود ، یه جورایی دستم واسه مامان رو شده بود که احتیاجی به پرستار ندارم و خودمو به مریضی میزنم.


دیگه خبری از پرستار نبود ... تو همین فکرا بودم که سما خواهرم اومد کنارم نشست


نگاهی بهش انداختم انگار گریه کرده بود

_چی شده؟!


شونه ایی بالا انداخت : نمیدونم

_وااا

_بالا

چشمامو ریزکردم : سما بگو چته!


نفسشو کلافه بیرون داد : میخوام برم اروپا ولی مامان نمیذاره

تو گلو خندیدم : این ناراحتی داره؟!


_اره داره تو که نمیدونی رفتن به کاندا چقدر برای من مهمه

پوزخندی زدم : بسه سما اونجا تنها میخوای بری چیکار ؟!


_میرم پیش عمه

ازحرف‌ش قهقه ایی سر دادم

_سماا جوک نگو

لباشو جلو داد : خب من دلم میخواد برم ، ایرانو دوست ندارم.

کلافه پوفی کشیدم


_باشه

_چی باشه؟!

شونه ایی بالا انداختم : یه دونه خواهر که بیشتر نداریم.

Report Page