citi

citi

🍁کـــــℳσŋムـــوردم 🍁

پارت امروز 👇 بیرونم نمیتونم بیشتر بنویسم ❤️
#پارت139
_دارید شوخی میکنید مگه نه؟!
سرشو تکون داد : نه عزیزم چرا شوخی کنم؟!
_اخه من...
پرید میون حرفم و جلوتر اومد: کی باهات این کار رو کرده؟!

سرمو پایین انداختم چی میتونستم بگم.
_لطفا راستشو بگو عزیزم تا بتونم کمکت کنم.
نفسمو با اه بیردن دادم : اخه زیاده

_گوش میدم.
پوفی کشیدم و شروع کردم به تعریف ماجرا که کجا زندگی میکنم ، مهرداد چطوری از اونجا نجاتم داد و بعد بردم خونه ی خودش

ازدواجمون و اون شب لعنتی! نمیتونستم حرفمو باور میکنه یا نه ولی من همه چی رو میگم.

_پس بهت تجاوز کرده!
سرمو تکون دادم و چیزی نگفتم ، که جلوتر اومد
_عزیزدلم خب ازش شکایت میکنیم.

نه من نمیخوام به مهرداد اسیبی برسه!
_نه من نمیخوام.

_ چرا؟!
_نمیخوام اسبی بهش برسه!
‌_تو حامله ایی حدقل برو بهش بگو مسئولیت کارشو قبول کنه!

_نمیخوام
_پس میخوای چیکار کنی؟ چون سنت کمه من نمیتونم بچه رو سقط کنم باید بچه رو به دنیا بیاری اما تنهایی میتونی؟!

هه من که پول نداشتم خودمم شبا نون خشکه میخوردم.
_نه من پول ندارم. من خودم شبا نون خشکه میخورم به این بچه چی بدم اخه!

چشماش اشکی شد: عزیزدلم
نگاهمو ازش گرفتم، یه لحظه به سرم افتاد برم پیش لیلا و علی
ولی اونا منو با این بچه قبول میکنن؟!

نه معلومه که نمیکنن،یه روز کامل بیمارستان بودم و هیچ کس نبود مراقبم باشه! حتی پول بیمارستانم نداشته بدم

خانوم دکتر حساب کرد. لعنت به این فقر ...
با تنی خسته راه افتادم سمت اون محله قدیمی
حالا من یه تکیه از مهردادو داشتم. من بچه ی مهردادو داشتم در حالی که خودش زن داره

چرا اینجوری شد؟؟ کاش هیچ وقت اون شب پیش من نمیومد
من چطور این بچه رو بزرگ کنم؟؟ هه واقعا خنده داره پدر بچه م اینجوری تو ثروت غرق شده

بهترین ماشین و خونه رو داره ، منو بچه باید گدایی کنیم!! نمیدونستم چه غلطی باید بکنم

از طرفیم نمیتونستم برم پیش لیلا وعلی
شاید باید بخاطر بچه م یه بارم که شده شانسمو امتحان میکردم!!!

Report Page