citi
🍁کـــــℳσŋムـــوردم 🍁دوپارت امروز 👇👇
#پارت62
دستشو رو بهشتم گذاشت ،بعد از چندماه گرمی دستشو رو بدنم حس کردم
_اااخ
_جووون
_رابطه نداشتی ؟!
_نه
_الان میریم میکنمت
_کجا؟!
جوابی بهم نداد و فقط حرکت کرد... و در همون حال منو میمالید خیص کرده بودم
و دلم میخواست تا نه بکنه توم
و منم براش اه و ناله کنم. بالاخره بعد از چند ماه قرار بود یه لذت توپو تجربه کنم.
لذتی که قرار بود بعدش از دماغم در بیاد
یه جای خلوت ایستاد و صندلی ماشینو خوابوند
_سریع لباساتو دربیار
چشمی گفتم و شروع کردم به دراوردن لباسام خداروشکر دیشب رفتم حموم و خودمو تمیز کردم
اونم لباساشو دراورد ، دلم واسه مردونه ی نازش تنگ شده بود تو دستم گرفتمش و براش مالیدم
_اوووف
_این مدت کی واست میخورد؟!
خندید: مهمه؟!
شونه ایی بالا انداختم: نمیدونم
_بخورش
جوونی گفتم و سرشو تو دهنم گذاشتم و شروع کردم خوردن کـ،،یرش واسش خوردم اونم اه و ناله ش دراومد
_ اوووف لعنتی هیچ کس مثله تو نمیخوررره
با این حرفش خندیدم و سعی کردم بهتر واسش بخورم
_بسه بسه بخواب بکنمت
اووفی کردم و خوابیدم اونم اومد خودشو وسط پام جا کرد و یکم ک،،،یرشو به ک،،،صم مالید و بعد گذاشتش رو سوراخ کونم
_بکنمت ؟!
_اهوووم تا ته
_ته کجا؟!
#پارت63❌
#پرستارمن
_کونم دیگه!
جووونی گفت و خودشو بهم فشار داد
یکم سخت رفت و منم درد داشتم اما اون از این درد لذت میبرد
یکم توش جا باز کرد شروع کردم به تلمبه زدن توم و منم چشمامو روهم گذاشتم و فقط لذت میبردم
_اووووف جه خوبیییی دیوث
_اااخ
_جوونمممم درد داری؟!
نفس نفس زنان یه اهوم گفتم
_اررره درد داررم
_جووون درد بکش خوشگلههه
_اییی
سک،،س تو ماشین سخت بود ولی لذت بخش چند دقیقه همینجوری کردم و اخر خودشو خالی کرد توم
و بی حال روم افتاد
دستامو دور کمرش حلقه کردم : خوب بود؟!
سرشو بلند کردو لبامو بوسید : عالی … تو ابت اومد؟!
_اهوم
از روم بلند شد و منم لباسامو پوشیدم خودمونو جم و جور کردیم و راه افتادیم سمت خونه
هر چی به خونه نزدیکتر میشدیم من بیشتر استرس میگرفتم! حس میکردم قراره اتفاق بدی بیوفته
و اینطورم میشد
مطمئنم میرزایی منو میکشه!
_چته!
_میترسم
_از چی؟!
_از میرزایی!
پوزخندی زد : انقدر ازش میترسی؟!
_اره
پوفی کشید : عجبا
_بلهههه
جلوی خونه نگهداشت منم سرسری ازش خدافظی کردم انتظار داشتم بره اما با پیاده شدنش از ماشین چشمام گرد شد
_تو کجا؟!