citi

citi

🍁کـــــℳσŋムـــوردم 🍁

امروز دو پارت داریم 😍 فردا صبح ۳پااارت چنلو چک کنیداااا😅😅 جاهای حساسیم.

#پارت53
#پرستارمن

این دو روز هم مثله برق و باد گذشت و زن میرزایی به زور یه مانتو شلوار سفید به من پوشوند. من الان دوست داشتم سیاه بپوشم تا

سفید... خودشم ارایشم کرد و بعد منو بابا رو به محضر برد. تو دلم اشوب بود دیشب زنگ زدم به سپهر همه چی رو بهش گفتم و اونم بی هیچ حرفی

فقط بهم گوش میداد ، واقعا چرا فکر میکردم واسه سپهر مهمم؟! واقعا چرا فکر میکردم با گفتن اینا اون بهم میگه حق نداری ازدواج کنی؟!

نفسمو کلافه بیرون دادم ، میترسیدیم بالاخره به اون محضر شوم رسیدین و از ماشین پیاده شدیم.

دستام یخ زده بود ، حتی مرجان هم واسه این ازدواج نمیومده بود و من تنهای تنها بود
اروم قدم برداشتیم به داخل ،دستشو پاهام میلرزید

نمیدونستم چه اتفاقی قراره واسم بیوفته. نمیدونستم پسر میرزایی کیه ، همینطور سر به زیر داشتم با خودم حرف میزدم که یهو بابا ایستاد و منم ایستادم

صدای سلام بابا به گوس رسید. جرعت نداشتم سرمو بلند کنم. جرعت نداشتم
_چه عروس بی ادبی

با این حرفش اروم سرمو بلند کردم ، از چشماش میترسیدم لبمو با زبون تر کردم و یل سلام گفتم که جوابمو نداد

بابا: اقا داماد کجان ؟!
میرزایی پوزخندی زد و از جای خودش کنار رفت با دیدن کسی که پشت سرش بود

چشمام گرد شد ...
باورم نمیشد ...
این؟؟؟
_نه این امکان نداره

شوکه به بابا نگاه کردم که اونم دست کمی از من نداشت.

_یعنیییی چی؟؟؟
میرزایی پوزخندی زد : چی یعنی چی عروس گلم؟!

در حالی که هنوز زبونم بند اومده بود گفتم : داری شوخی میکنی دیگه؟!

زن میرزایی که فهمیده بودم اسمش فرشتع س به حرف اومد
_ نه عزیزم چه شوخی اخه؟! علی پسرمون معلولیت ذهنی داره و سالهاست که افتاده

گوشه ی خونه یکی رو میخوایم که بهش برسه.

#پارت54❌
#پرستارمن

پوزخندم به صدا در اومد ، پس اینا عروس نمیخواستن نوکر میخواستن! دستام یخ زد و به اون یه تکه گوشت رو تخت نگاه کردم

باورش سخت بود برام ، من با چی این ازدواج کنم اخه؟!

چشماش ابی بود و سرشو به یه ور کج کرده بود این حتی نمیتونست عقد نامه رو امضا کنه. بالاخره وقتش رسید

و همه باهم راه افتادیم تو ... دوست داشتم فرار کنم ، دوست داشتم اینجا رو سر میرزایی خراب کنم.

رو جایگاه نشستم اون پسر هم با ویلچرش کنارم نشست ، معذب بودم

هم اینکه میترسیدم ازش ! اخه یه جوری بهم زل زده بود

بالاخره عاقد اومد با دوتا شاهد که نمیدونم از کجا اومده بودن
شروع کردن به خوندن خطبه ی عقد و من یه قطره اشک رو گونه م سرازیر شد.

قلبم درد میکرد. ترش داشتم عاقد خطبه رو خوند

_ عروس خانوم وکلیم؟!

چشمامو رو هم گذاشتم؟!
نه من وکیل نیستم ، نه من راضی نیستم
منم دوست داشتم مثله بقیه ی دخترا لباس عروس بپوشم
سفره ی عقد داشته باشم! در حالی که یه قطره اشک رو گونه م میچکید

عاقد مجدد سوالشو تکرار کرد : عروس خانوم وکیلم؟!

بازم جوابی ندادم که دوباره پرسید
کاش میتونستم بگم نه!!

اب دهنمو پر صدا قورت دادم و زیر لب خواستم یه بله بگم که صدایی که گوش رسید

_ صبر کنید
صدای خودش بود
اون اینجا چیکار میکرد؟!
اصلا چرا باید بیاد اینجا؟!

متعجب سرموبلند کردم با دیدن سپهر قلبم محکم تو سینه کوبید

شبم احتمالا پارت داریم چک کنید چنلو ❤️❤️❤️❤️

Report Page