citi
🍁کـــــℳσŋムـــوردم 🍁#پارت51
#پرستارمن
_نه مگه قراره کسی اینجا باشه؟!
سهند مشکوک نگاهش کرد : پس چرا اینجا انقدر شلخته س؟!
سپهر برای اینکه بحثو عوص کنه خودشو عصبی نشون داد
_تو کاری به این چیزا نداشته باش بگو بییینم چرا اومدی اینجا؟!
دیگه سهند کاملا مطمئن شد یکی اینجا بوده ، اما با تمسخر نگاهشو ازش گرفت
_اومدم در مورد نگار باهات صحبت کنم.
یهو نمیدونم چی شد که اخم غلیظی رو پیشونی سپهر نشست ، وااا چرا اینجوری میکنه؟!
_ خب؟!
_تو هنوز نگار رو دوست داری؟!
جااانم؟؟؟ سپهر نگار رو دوست داره؟! چشمام گرد شد
سپهر سکوت کرد و فقط به چشپای سهند زل زد
_نه معلومه که نه
_مطمئنی؟!
سرشو به نشونه ی تایید تکون داد : اره ، چرا باید اون دختر رو دوست داشته باشم؟!
سهند شونه ایی بالا انداختم : نمیدونم والا
یه جوری شدم ، پس این سپهر عقده ی عشق داشت که همچین شرطایی واسه من گذاشته.
تو دلم بهش خندیدم ، اما سپهر و سهند هر دو با اخم به هم دیگه زل زده بودن.
سپهر به حرف اومد: من خیلی وقته که نگار رو فراموش کردم و توام راحت میتونی باهاش ازدواج کنی. نگار واسه خودت چون واسم مهم نیست.
_مطمئن باشم؟!
سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد : اره مطمئن باش
سهند باشه ایی گفت: من برخلاف خواسته ی خودم نگار رو میگیرم و فقط یه ماه ایران میمونیم بعدش میخوام برم امریکا
با شنیدن اسم امریکا مخم سوت کشید و به خرشانسی نگار یه لعنت فرستادم.
بالاخره خروس بی محل از اتاق رفت بیرون و سهپر هم گفت میتونم بیام بیرون
از اتاق رفتم بیرون اتنظار داشتم به ادامه ی کارمون برسیم که سپهر گفت
_لباساتو بپوش و از اتاق برو بیرون.