citi
🍁کـــــℳσŋムـــوردم 🍁#پارت41
#پرستارمن
بی حال کنارم افتاد موهامو پشت گوشم زد
_کی این بلا رو سرت اورد؟!
_واست مهمه؟!
_ماهک جواب منو بده!
سرمو پایین انداختم: سپهر نمیخوام درموردش حرف بزنم فقط...
ابرویی بالا انداخت : فقط چی؟!
_من یه مدت دیگه هستم، قید شرطیم که باهم گذاشتیمو باید بزنیم من باید برم!
چیزی نگفتم و منم سرمو بلند کردم با دیدن قیافه ی برزخیش اب دهنمو پرصدا قورت دادم
_یعنی چی؟؟؟
_یعنی باید برم مجبورم
یهو داد زد : تووو گوه خورددی!!
_مجبورم میفهمی؟!
_چه اجباری؟!
سرمو پایین انداختم : نمیتونم بگم.
_ماهک مثله ادم توضیح بده.
بلندشدم نشستم و دستشو گرفتم : من مجبورم که برم ، میخوان شوهرم بدن
پوزخندی زد : مگه تو قرن بوقیم؟!
سرمو پایین انداختم :فکر کنم.
_ماهک
_بله؟!
_ کی کتک زده؟ بابات ؟!
سرمو به نشونه ی نه تکون دادم
_پس کی؟!
_بابای اونی که میخواد شوهرم شه!
چشماش گرد شد : چییییی؟!
_بله
_امکان نداره این چرت و پرتا چیه اخه؟!
شونه ایی بالا انداختم و به بدنم اشاره کردم : خودت که بدنمو میبیینی!
خواست حرف بزنه که صدای زنگ موبایلم بلند شد خواستم با درد بلند شم که یهو...